مقالستان

مقالستان

مقالات مریم غفاری جاهد (دکتر زبان ادبیات فارسی و منتقد برگزیده پنجمین جشنواره نقد کتاب)
مقالستان

مقالستان

مقالات مریم غفاری جاهد (دکتر زبان ادبیات فارسی و منتقد برگزیده پنجمین جشنواره نقد کتاب)

قاعده بازی در شکارگاه


کتاب ماه ادبیات شماره 26- خرداد 1388

قاعده بازی،فیروز زنوزی ، تهران ،نشر علم،1386

برنده اولین جایزه ادبی جلال ال احمد 1387

 

 شرح حال مختصر نویسنده

فیروز زنوزی جلالی متولد اول آبان سال 1329 در شهرستان خرم آباد است.
سال 1348 به استخدام نیروی دریایی درمی آید. اولین داستانش را با نام "یک لحظه بیش نیست" دو سال پس از این تاریخ در مجله فردوسی منتشر می کند اما به دلیل شغلی و ممانعت، از کار نوشتن دست می کشد تا سال 1365 که با چاپ داستان "تمشک وحشی" در روزنامه کیهان، دوره دوم کار نویسندگی خود را آغاز می کند.
از زنوزی تاکنون مجموعه داستان های "سالهای سرد"، "خاک و خاکستر"، "روزی که خورشید سوخت"، "مردی با کفشهای قهوه ای"، "سیابمبک" و رمان های "مخلوق" و "حضور" منتشر شده است. کتاب "مردی با کفشهای قهوه‌ای" او جزء آثار برتر 20 ساله انقلاب شناخته شده و کتاب "مخلوق" او نیز برنده دیپلم افتخار از طرف بنیاد شهید شده است. وی در حال حاضر به عنوان کارشناس داستان و رمان در واحد ادبیات حوزه هنری مشغول کار است.

رمان "قاعده بازی"برای اولین بار در سال 1386 به چاپ رسید و درسال 1387 برنده اولین جایزه ادبی جلال آل احمد شد .

این رمان که به شیوه جریان سیال ذهن با تک گویی درونی تنها شخصیت اصلی داستان روایت می شود مایه هایی از رمان پست مدرن در خود دارد . در این رمان که محتوا و  ساختار در عرض هم پیش رفته اند ،مساله انسان و مرگ و عقوبت به بهترین نحوی پرورانده و به زبان شخصی گناهکار گذاشته شده است .  

ویژگی های رمان

غلط های املایی :گاهی واژهایی با غلط املایی در متن دیده می شود که به نظر می اید به خاطر شخصیت راوی است که با ادمهای لات و لوت سر و کار دارد و زبان انها در او اثر گذاشته است :

بز اخوش(اخفش) ،غرشت(غرش)،خمّار(خمار)،متنابع(معتنابه)

"با چشمان خمّار بی حالتش دل دخترک را ربوده بود ."(ص265)

"در ان زیر غرشت اب سیاهی بود که می کوبید و می رفت."(ص265)

واژه هاو عبارات ادبی و پر محتوا: در کنار غلط های املایی محدود، واژه هاو جملات زیبا و پر محتوای ادبی در متن به کار رفته که از شخصیت دو گانه راوی حکایت دارد .

کاربرد واژه و اصطلاحات غریب : برخی اصطلاحات مربوط به قشر خاصی از جامعه است که هر کسی به کار نمی برد : سر قوز افتادن ،ساکح، آلابلبلی ، کلوچ کلوچ اشک

تکرار: فلسفه بافی های عجیب و طولانی و تکرار جملات و عبارات با انحاءمختلف مانند کسی که گم شده و راهش را پیدا نمی کند موید روحی خوابزده است .

جملات تکراری ابتدای رمان و تاکید راوی بر کشتن "او" و تکرار مکررات صفحات اولیه رمان را دچار سنگینی پیش نرونده ای کرده است چنانکه گفت و گو با دکترروانپزشک 18 صفحه طول می کشد و ملال اورمی شود و نامه ای که راوی قرار است به کلانتری بنویسد و جواد سلاخ را به عنوان قاتل حسن کوری معرفی کند شش صفحه طول و تفصیل دارد و به جای حرف زدن پیرامون ماجرا به تفصیل درباره عدم ضرورت دانستن نام نویسنده نامه داد سخن می دهد .

کلمات گیومه ای : در ابتدای داستان برخی کلمات برای توجه و تاکید بیشتر داخل گیومه گذاشته شده اند که رفته رفته در صفحات بعدی گیومه ها برداشته می شوند : ضایعات ، باید او را بکشم ، او ، غلو ، ان کار ، ادمی که هدف معین و حساب شده ای دارد ، باید،باید ان کار را بکنم ، ان کارشان ، زندگی کردن هدفمندانه ، کار دیگری ،کار دیگر دیگر دیگری ، طوفانهای بزرگ دریای پر تلاطم زندگی ، کرگوش ، کینه پروری

جملات روانشناسانه و اندرز گونه: بیشتر صفحات کتاب را جملات اخلاقی و روانشناسی و فلسفی پر کرده است. اوایل داستان صفحات زیادی را به این حرفهای درس اخلاقی و تعریف از خود به عنوان ادمی که با دیگران فرق دارد و هدفش را جدی گرفته اختصاص داده و رفته رفته با افزایش کنش های سیال ذهن حرفهای اخلاق مابانه کمتر می شود زیرا او دارد خود واقعی  زشت خود را به خواننده نشان می دهد و دیگر نمی تواند درباره خود غلو کند :

 " حتی شبها هم خواب «ان کار »را می بینم میشوم ادمی که هدف معین و حساب شده ای دارد ادمی که حتم حتم باید به هدفش برسد ."(ص8)

" من اعتقاد  دارم که هر کلمه ای زنگ و طنینی دارد و زنگ و طنین « باید »از باقی کلمات خراشنده تر است "(ص8)

"ادمهای موفق انهایی هستند که زنگ و طنین خراشنده «باید»عین زنگ خطر بیخ گوششان است "(ص9)

نحوه فصل بندی کتاب: طرح روی جلد که نشانگر چهره حیوانی یک ادم است و فصل بندی کتاب با نام حیوانات نشانگر هدف نویسنده برای نشان دادن ادمی با ویژگی های حیوانی است .

کتاب در هفت فصل تنظیم شده که تمام انها به نام حیوانات شکارچی است عناوین و مضامین فصول به این ترتیب است :

فصل اول : روز روباه ، شرح جزئیات دستور کشتن"او"از سوی مامور امنیتی اداره کل ضایعات و شرحی از ویژگیهای اخلاقی راوی، تا زمانی که مرخصی چهار روزه می گیرد، تا صفحه 71

فصل دوم :شب روباه ، امدن ابراهیم مرده خور و صحبت از حسن کوری و سابقه اشنایی با او و ماجرایی که منجر به کور شدن یکی از چشمهایش می شود ، دیدار با حسن کوری تا صفحه 178

فصل سوم :روز شغال ، شرح حال و روز پدر راوی و دوستان اوباش او و رفتن به باغ و قضایایی که منجر به عوض شدن شخصیت داور می شود ، تا صفحه 258

فصل چهارم :روز گرگ، صحبت از خانواده ، مادر و همسر که با هم نساخته اند ، شستن رختهای مادر و رفتن به جنگ و فرار از انجا به قیمت لنگی تمام عمر . تاصفحه 342

فصل پنجم:شب گرگ، شرح ماجرای دوستی که بر اثر حسادت او را به جبهه فرستاده تا کشته شود و قضیه دختر بچه ای به نام نبات که او را از زیر اوار نجات می دهد و به بلوچ ها می فروشد ، تا صفحه 454

فصل ششم:روز پلنگ، شرح ماجرای لو دادن همکار قدیمی اش به مامور امنیتی اداره پیش از انقلاب به عنوان مخالف رژیم شاه ،  شرح دوباره قضیه نبات از زاویه ای دیگر، تا صفحه-660

فصل هفتم : شب پلنگ، کشته شدن حسن چراغ ، اتش زدن انبار جنسهایی که از حسن کوری دزدیده  و نامه به پلیس برای معرفی  قاتل حسن کوری و خود کشی تا صفحه 831

طی فصول پنج  و شش ماجرای دزدیدن دختر بچه زلزله زده را یکبار در 70 صفحه و بار دیگر در 100 صفحه شرح می دهد که بار دوم موضوع کاملا تکراری است تنها مورد تفاوت این است که اولین بار به دروغ، اصغر سیاه را عامل دزدیدن دختر و فروش او به بلوچ قلمداد می کند و بار دوم اعتراف می کند که پیشنهاد این کار را خودش داده است به این ترتیب صد صفحه اضافی به رمان چسبیده است .

ترتیب زمانی یاداوری خاطرات رعایت نشده چنانچه خاطرات فصل ششم از فصل پنجم قدیمی تر است و خاطرات فصول دوم و سوم دورتر از بقیه فصول.

نوع رمان از نظر موضوع

این رمان از نظر موضوع به خاطر کاربرد جریان سیال ذهن ، سخن گفتن راوی با خود  و شرح حالات ذهنی و روانی اش درطبقه رمانهای روانی قرار می گیرد.

تعریف رمان روانی

یکی از ویژگی های رمان روانی استفاده از زاویه دید جریان سیال ذهن است .

" یکی از تکنیکهایی که در داستان نویسی امروزی مرسوم شده است شیوه جریان سیال ذهن Stream ofconsciousness است . این اصطلاح در اصل عبارتی از ویلیام جیمز است در کتابی موسوم به اصول روانشناسی . در رمانهای روانی گفتارها جنبه عقلانی و طبیعی دارند و در ان از لایه های مادون لایه های عقلانی خبری نیست .-(شمیسا، ص201 )

دیگر اینکه "در رمان روانی ( psychological)  از مسایل ذهنی و روانی قهرمان یا قهرمانان داستانی سخن می رود ."(میرصادقی ،185)

"دیگر از شگردهایی که در شیوه جریان سیال ذهن مورد استفاده قرار می گیرد گفتارهای بی مخاطب و به اصطلاح حدیث نفس است "(شمیسا،203 )

از طرفی "در جریان سیال ذهن با مفهوم روانکاوی سر وکار داریم و اینکه ادم چیست و چه کاره است (همان،.204 )

همچنین"توجه به سیلان ذهن و تداعی افکار در ذهن فرد ناگزیر منجر به تاکید بر تنهایی ذاتی فرد شد زیرا هر ذهنیتی منحصر به فرد و جدا از اذهان دیگر است ."(لاج،ص 119)

نوع رمان از نظر ساخت

از نظر ساخت نیز دارای ویژگی رمانهای شخصیتی ،فلسفی و نمادین است .

تعریف رمان شخصیتی

رمان شخصیتی یا معطوف به شخص یکی از انواع رمان رئالیستی است .

 

در این رمان با شرح حال یک شخص سر و کار داریم که با واکاوی درون خود ، افکاری پراکنده را تداعی می کند و طرحی منسجم با زمان مشخص و توالی حوادث ندارد .

" رمان شخصیت این تفاوت را با همه انواع دیگر رمان دارد که به هیچ مایه از انسجام در زمینه طرح داستانی نیازمند نیست و درست به همین دلیل هم هست که گاه انرا رمان ماجرا خوانده اند ...این نوع رمانها حول محور طبایع و عادات اشخاصی می چرخد که درانها باز نموده می شوند و این طبایع و عادات البته در قالب حوادث صورت بندی می شوند ولی خود این حوادث چون تبعی و فرعی اند هیچ ضرورت ندارد که به دنبال یکدیگر درایند و سلسله ای از علتها و معلولها را پدید اورند (آلوت ،133)

تعریف رمان فلسفی

یکی از ابعاد معنوی رمان که محتوای انرا غنی می سازد و از حالت داستانی بی انگیزه خارج می کند گفتارهای فلسفی و استدلالهای راوی است که برای هر موضوعی دلیل و برهانی می تراشد .غنای این رمان از نظر نماد پردازی و کاربرد واژه های دو پهلو که می تواند واقعی و مجازی باشد بعد فلسفی انرا تقویت می کند .

"بر اساس ویژگی های اشتراک فلسفه و رمان مبنی بر اینکه هر دو نیل به هدفی را فراهم می اورند که ایجاد چیزی که مدعی است شرحی مطابق واقع از تجربیاتی به دست می دهد که افراد عملا در زندگی خود با ان مواجه می شوند . رسیدن به این هدف مستلزم ان بود که سنتهای داستانی شکسته شود اتخاذ نثر به منظور هر چه بیشتر مطابق واقع نشان دادن رمان شاید مهمترین این سنت شکنی ها باشد که همچنین ارتباط تنگاتنگی با یکی از تاکیدهای روانشناختی خاص رئالیسم فلسفه دارد ...به همین ترتیب دیری نگذشت که رئالیسم عصر جدید نیز خود را با مشکل معنا شناختی مشابهی مواجه دید همه واژه ها نشان دهنده اشیای واقعی نبودند یا به گونه ای یکسان نشان دهنده آنها نبودند و لذا فلسفه می بایست مبنای عقلانی واژه ها را می یافت ."(لاج،ص 43)

در این رمان نیز با توجه به تاکیدهای راوی بر انسان و ویژگیهایش با فلسفه سر و کار داریم و با روانشناسی نوع انسان که نویسنده در لفاف مجاز و استعاره و نماد به انها پرداخته است و درست مثل درس فلسفه دچارلفاظی و پر حرفی و قلمبه گویی شده به نحوی که خواننده غیر حرفه ای را بر ان می دارد از کنار این صفحات با شتاب بگذرد .

تعریف رمان  نمادین

نمادهای به کار رفته در داستان همه جا حضور دارند و می توان طرحی نمادین به جز داستان اصلی برای ان تعریف کرد گر چه اعمال راوی واقعی و ملموس است اما در افکارش چیز دیگری می گذرد که با واقعیت فاصله دارد و معنای دیگری را تداعی می کند .

"در این نوع داستان ها، شخصیت ها، اعمال و ریزه کاری ها واقعی و طبیعی هستند و جزئیات و توضیحات، به قصد آن ارائه شده اند که معنای خاصی از واقعیت های عادی و روزمره به دست بدهند. نمادها، چه نویسنده، به قصد در داستان نشانده باشد، چه به قصد نیاورده باشد، از میان همین جزئیات و توصیفات و اعمال شخصیت ها ظاهر می شوند. در این داستان ها نمادها جزو طبیعی واقعیت ها هستند و با آنها درآمیخته اند، اما در عین حال معنای دیگری غیر از معنای ظاهری داستان به آن می بخشند و مفهوم داستان را تقویت می کنند" (میر صادقی، 547)

رمان پست مدرن

از طرفی این رمان دارای ویژگی های رمان پست مدرن است.

"تاریخ ادبیات مدرن را می توان نوسانی بین مجموعه های قطبی شده ای از نگرشها و فنون نگارش دانست مدرنیستی ، نمادپردازانه یا اسطوره سازانه معطوف به نویسنده و استعاری از یک سو ، ضد مدرنیستی ، رئالیستی معطوف به خواننده و مجازی از سوی دیگر دانست ."(لاج ،139)

با توجه به اینکه راوی داستان فردی گناهگار و دروغگو است که نمی توان به صحت مطالبی که می گوید ایمان اورد مگر در یک مورد که خودش اعتراف می کند که می خواهد جبران کند ودروغ بزرگ خود را اشکار کند با یکی ویژگی رمان پست مدرن که ابهام و عدم قطعیت است روبرو می شویم.: "هرگز نمی توان ابهام موجود در رمانهای پست مدرن را رفع کرد .. مشکل خواننده رمانهای پست مدرنیستی ابهام متن نیست بلکه اغلب عدم قطعیت است که همه متن را فرا می گیرد و بیشتر در سطح روایت خود را نشان می دهد تا در سطح سبک .(همان ،153)

از طرف دیگر لفاظی ها و تکرار ها و تاکیدها و نمادپردازی ها نیز در این رمان به نحوی با فلسفه بافی حکیمانه وی در هم تنیده شده ، طرحی دوگانه به ان بخشیده که به ابهام و عدم قطعیت کنش های داستان دامن می زند . این ابهام در نحوه پایان بندی داستان نیز وجود دارد خواننده با توجه به اعترافات راوی و تفکیک خود دیگر او از خود واقعی اش نمی تواند بفهمد که راوی خود را می کشد یا خودی را که دوستش ندارد و موجب همه بدبختی هایش شده که همان نفس است .

خلاصه داستان

داور علت خواه کارمند اداره کل ضایعات از سوی مقام امنیتی این اداره دستور کشتن "او" را دریافت می کند بدون اینکه به او بگوید "او"کیست کجاست و چه کاره است . هیچ حمایتی در قبال این کار از او نمی شود و تمام مسئولیت به عهده خود اوست . داور برای انجام این کار چهار روز مرخصی می گیرد و در این چهار روز به تمام کسانی که ممکن است "او" باشند فکر می کند گاهی پدرش را در نظر می اورد که سالها پیش مرده است گاهی به زنش فکر می کند و گاهی به دامادش . او تمام خاطرات گذشته خود را مرور می کند و در تمام مدت می بیند که با اینکه "او"را نمی شناسد اما خیلی به او نزدیک است و دائم دنبالش است. در نهایت داور به این نتیجه می رسد که "او" در درون خودش زندگی می کند و برای اینکه از شر او راحت شود خودش را می کشد .

طرح داستان

با توجه به تعاریف طرح شخصیتی، در این رمان طرح منقطعی را پیش رو داریم که در ان حوادث متوالی نیستند و ارتباطی به یکدیگر ندارند . راوی هرگاه به یاد یکی از خاطرات خود که به نحوی زندگی الوده اش را الوده تر کرده می افتد شروع به تعریف ان می کند به نحوی که خود دوست دارد نه همه واقعیت را و می گذارد که خواننده خود حدس بزند کجا را دروغ می گوید و تشخیص ان پس از شنیدن اولین اعتراف چندان مشکل نیست .

انتخاب نام "داور علت خواه " هم نشانی از طرح شخصیتی و داستان نمادین دارد چنانکه دکتر روانشناسی که داور به پیشنهاد زنش به نزد او می رود این است که این نام گذاری در شکل گیری شخصیت وی بی تاثیر نبوده است و چه بسا اگر نام دیگری داشت به دنبال علت اعمال خود نمی گشت . داستان با طرحی منسجم اغاز می شود اگر چه اوایل داستان با ریتمی کند و جملات تکراری ملال اور است اما کم کم جای خود را باز می کند و با ورود مصادیق زندگی گذشته داورشکل داستان را پیدا می کند اما درخیلی از صفحات با کتابی روانشناسی یا مذهبی سر و کار داریم تا داستانی.

طرح داستان بر اساس زندگی مردی است که در تمام عمر خود ادم رذلی بوده  ودر میانسالی از خودش بدش می اید و خودش را به محاکمه می کشد و دیگر نمی خواهد ان ادم سابق باشد و جبران مافات هم برایش ممکن نیست پس تصمیم به خود کشی می گیرد از طرفی این داستان طرحی نمادین دارد و با جمله پردازی هایی که راوی در طول داستان دارد خود کشی این مرد جنبه نمادین پیدا می کند و در واقع او نفس خودش را می کشد که شیطان در ان حلول کرده است. با توجه به اینکه راوی مرتب از نفس سخن می گوید و توانایی های انسان را بیان می کند باورکشتن نفس عاقلانه تر از خودکشی به نظر می رسد .

از سوی دیگر طرحی نمادین داریم.در این طرح داور علت خواه مردی است که در پی رفتن به باغی به دنبال پدرش که نمادی ازشیطان است و برادرش که نمادی از انسان ، خود را در خدمت شیطان  قرار داده بدون نصیبی از ان باغ ،چیزهایی که معلوم نیست چیست در انجا می گذارد و از ان شب ادم دیگری می شود او از ان پس با روح شیطانی دمخور و گوش به فرمان نفس اماره است تا زمانی که یکباره فرمانی برای کشتن نفس پیدا می کند او در خود غور می کند و سرنخ  ورود شیطان را می یابد و در صدد رفع ان بر می اید و موفق می شود در عرض چهار روز که نمادی از اعتکافی چهار روزه است ،اوی نفس را پیدا کرده از خود بیرون براند و همزمان با ان ،خاطرات بد خود را از زندگی گذشته محو کند و جبران مافات نماید .

عناصر ساختاری طرح

گره افکنی

نویسنده با گره افکنی به موقع در همان اولین سطور ، خواننده را مجاب به ادامه دادن داستان برای دانستن هویت "او" و دلیل اتخاذ تصمیم کشتن "او" از طرف داور می کند :

"از اداره کل ضایعات که امدم بیرون دیگر تصمیم خودم را گرفته بودم دیگر شک نداشتم که باید "او" را بکشم "(ص7)

در همین قدم اول رمان شکل معقول خود را به عنوان نوشته ای که خواننده می خواهد ادامه انرا بداند به دست می اورد. زیرا" داستانی که واقعا داستان باشد باید واجد یک ویژگی باشد شنونده را بر ان دارد که بخواهد بداند بعد چه پیش خواهد امد و بر عکس ناقص است اگر کاری کند که خواننده نخواهد بداند که بعد چه خواهد شد ."(مورگان فورستر ،33)

کشمکش

یکی از عناصر مهم که ساختار داستان را شکل داده "کشمکش "است . در این رمان 830 صفحه ای که به نسبت موضوع ،بسیار طولانی و کشدار شده است ، شاهد کشمکشهای ذهنی بیشماری هستیم که راوی با خود و گذشته خود دارد. بسیاری از کنش های داستان معلول کشمکش راوی با خود یا دیگران است . راوی دو سوی خوب و بد دارد که یکی وابسته به مادر و دیگری بسته به پدر است . او زمانی بین این دو معلق شده و در کشمکش پدر و مادر برای به دست اوردن او ، پدر پیروز شده اما پیروزی پدر از نوع کشش ذهنی است که داور به ان تمایل پیدا کرده ، داور به خاطر نفرت از پدر به دنبال انتقام است . ور مادری قدرت انتقام ندارد به این دلیل او به سمتی می رود که شرارت پدر را صاحب شود و بتواند انتقام بگیرد اما کشمکش ور خوب و بد همچنان در او وجود دارد و منجر به جنگی جدی می گردد که در رفتار بیرونی داور اثر می گذارد و حادثه اصلی داستان را رقم می زند .

زمان

 زمان در دنیایی که سایه وار در ذهن داور زنده می شود نقشی ندارد. از دوازده سالگی خود و ان ماجرای باغ ، دیگر ذکری از زمان ندارد تنها می گوید پدر و برادرش زمانی مرده اند که او زن داشته است  . پس سالهای زیادی پس از ان شب، ان دو زنده بوده اند اما دیگر خبری از انها نیست. در این فاصله اتفاقات گمشده ای وجود دارد که از داور فردی شریر ساخته است در طی همین سالها داور پوست دوازده سالگی را انداخته و ادم دیگری شده است که ان داور را قورت داده همانطور که شمسی ان دختر تو دل برو را بلعیده همانطور که همه ادمها کودکی و نوجوانی و جوانی خود را بلعیده اند .

کل داستان طی چهار روز اتفاق می افتد البته اگر جریان سیال ذهن راوی را هم در نظر بگیریم  و خاطرات گذشته را به حساب بیاوریم زمانی طولانی را در بر می گیرد که از این زمان چیزی بیش از چند روز روایت نمی شود. نقش حادثه بسیار کمرنگ و بی اثر است راوی وقایع زندگی خود را توسط حرف زدن با خود  نقل می کند که در این بین با فلسفه بافی ها و گاه حرفهای بی سرو ته تکراری تصویری از یک فرد روانی به دست می دهد .

تعلیق و بحران

در سرتاسر رمان حالت تعلیق وجود دارد گر چه گره شناخت "او "از اوایل داستان گشوده شده و راوی تلویحا خود را لو می دهد اما باز نقاط ابهام به علت شخصیت روانپریش راوی وجود دارد که حتی در نقطه اوج و پایان داستان هم نمی توان فهمید که عاقبت چه اتفاقی افتاد .در این میان گره های کوچکتری که به خاطر نقل  حوادث فرعی در داستان وجود دارد توسط تک گویی راوی باز می شود .

زاویه دید

داستان از زاویه دید اول شخص با تکنیک جریان سیال ذهن روایت می شود . در این روش راوی که خود شخص اول داستان است و همه قضایا مربوط به اوست خواه ناخواه همه چیز را به نفع خود نمایش می دهد.

در این داستان نویسنده عمدا راوی اول شخص را انتخاب کرده تا او خود را ابتدا به دروغ  به قصد خودستایی توصیف کند  سپس در پی تحولات روحی ،واقعیت را بگوید . راوی داستان مردی است که به دنبال کشف راز روح خود و عریان نمودن ان ،خاطرات خود را می کاود او که به ظاهر از سوی اداره کل ضایعات و در واقع از سوی خود مامور کشتن  کسی شده در به در به دنبال قربانی می گردد. او با وا کاوی اعمال گذشته اش تمام مراحل زندگی نکبت بار خود را مرور می کند و به یاد می اورد که به تمام دوستان و اطرافیانش نارو زده همه را بر اثر حسادت و بد ذاتی خودش به کشتن داده یا به جان هم انداخته است . او حتی به تنها دامادش حسودی می کند که چرا دخترش او را دوست دارد. او را عنکبوتی می داند که دختر را در تارهای خود اسیر کرده است . راوی مردی گسیخته از همه چیز و همه کس را نشان می دهد که از خود و گذشته خود فراری است و سایه سنگین اعمالش را می بیند که دنبالش می اید و او فرار می کند در حالیکه به کشتن او می اندیشد گاهی او کسی است که در بند همان شکاری است که باید کشته شود هر دو از هم می گریزند و به دنبال هم میگردند این "او "نفسی است که یک عمر گناهانی را به وی تحمیل کرده است و به این دلیل باید کشته شود .

راوی با یاداوری ظلمهایی که در حق دیگران کرده ماجرا را گاهی به دروغ به نفع خود بر می گرداند هنگامی که از مادرش و بی توجهی خود نسبت به او حرف می زند و اعتراف می کند بازهم پیش خود از شدت شرمندگی نمی خواهد باور کند که به مادرش ظلم کرده خاطرات خود را گنگ به یاد می اورد نمی داند ایا حادثه ای که یادش می اید که مادرش را از خانه بیرون کرده و به شکستگی های او توجه نکرده حقیقت دارد یا نه و یا اصلا این واقعه چند شنبه بوده است . در واقع او دارد از خود فرار می کند .

راوی دارای شخصیتی است که هر گاه چیزی را بخواهد به هر نحو ممکن خود را مجاب می کند که این حق اوست که از وی دریغ شده است بنابراین از زاویه دید خود همه چیز را می بیند و روایت می کند پس نمی توان به حرفهایی که درباره ادمها می زند اعتماد کرد  . زمانی که تازه بعد از دوازده سال پدرش را شناخته و به خانه او راه یافته است و رفاه ان خانه را می بیند دلش می خواهد که او به جای یحیی ، پسر زن پدرش باشد و همیشه در ان خانه زندگی کند بنابراین در تخیلاتش  فرو می رود و با مقدمه ای طولانی از بی شباهتی یحیی به پدر و مادرش می گوید و نشانه های مادر یحیی را در خود می یابد و به خود می قبولاند که او پسر مادر یحیی است . به طوری که خواننده گمراه شده به دنبال اصل ماجرا و چگونگی جا به جا شدن دو برادر می گردد، اما ادامه داستان نشان می دهدکه  داور تنها به علت اینکه دلش می خواهد در ان خانه بزرگ و پر نور زندگی کند و به خانه نکبت بار خود باز نگردد، چنین استدلالی می کند که حقیقت ندارد او می خواهد به زور خود را به جایی که تعلق به او ندارد بند کند حتی مادر مهربانش را فدا کند تا به ارزوهای بزرگش برسد و نتیجه نمی بیند . راوی برای انتقام جویی نفرت را چیز خوبی می داند حتی اگر قرار باشد از خودش انتقام بگیرد :

"بلی بلی من را دزدیده بودند . یک کسانی من را از اغوش مادریحیی دزدیده بودند من پسر او بودم ان خانه پر نور خانه ما بود ... بیخود نبود که  من روز به روز نسبت به مادریحیی تعلق خاطر بیشتری پیدا می کردم و به همان نسبت هی از مادر دور تر و دورتر می شدم . ای نفرت تو چه نعمتی هستی "

گفت و گو

از عنصر گفت و گو برای نمایش برخی خاطرات و تجسم بخشیدن به انها و نشان دادن شخصیت فرد مورد نظر کمک گرفته شده است گفت و گو ها غالبا طولانی و خسته کننده اند انچنانکه از یک بیمار روانی انتظار می رود .

شخصیت پردازی

چنانکه گفته شد این رمان به خاطر توجه به یک شخصیت و نشان دادن ابعاد روانی و شخصیتی وی ، رمان معطوف به شخص یا رمان شخصیتی است . مهمترین عنصر داستانی ان نیز پراختن به  شخصیت همین فرد است .

با توجه به تعریف رمان معطوف به شخص ،ویژگی های این نوع رمان را در رمان مذکور می یابیم .در این داستان جامعه اصلا مطرح نیست راوی با اشخاص محدودی سروکار دارد که همه به صورت سایه وار در زندگی او بوده اند و جامعه به پشت صحنه ای بسیار دور و کمرنگ تبدیل شده است .

شخصیت تاثیر گذار در داستان غیر از راوی کس دیگری نیست و این جریان سیال ذهن اوست که قصه را پیش می برد و حادثه ها را می سازد . تمام جدال ها در ذهن او شکل و جان می گیرند اصغر سیاه ها حسن کوری ها و سایر شخصیتها همه حضوری سایه وار دارند . او حتی از مادر زحمتکش و مومن خود نیز یاداوری خوبی ندارد از نماز خواندن و دعاهایش می گوید  از اینکه دلبسته او بوده و پدر را نجس می دانسته و در هنگام پیری که داور به او رسیدگی نمیکند سرش را رشک و شپش پر کرده است و تنها عروسش هم او را پذیرا نیست داور هم او را دوست ندارد تاثیری که پدر عیاشش بر او گذاشته بیش از ان بوده که بتواند همان ادم 12 سالگی باشد اما یحیی ان برادر بزرگتر تاثیری از پدر نگرفته است و مردی خوش قلب و با وقار است.

کل داستان حول محور شخصیت داور علت خواه ،همان که باید کشته شود می گذرد از ابتدا حکم اعدام او توسط "او"ی دیگری داده شده و کل کتاب صحنه محاکمه متهم است در کلیه صفحات کتاب او را می بینیم که با نقل خاطرات خود سعی در تبرئه خود دارد و ماجرا را طوری نقل می کند که خود را بی گناه بداند و یا اینطور القا کند که سعی در جبران مافات داشته و نتوانسته است .اما با تمام زیرکی نمی تواند بد ذاتی خود را پنهان کند طی چهار شب و روز فرو رفتن در خلسه و کاوش درون خود ، داورعلت خواه باور می کند که انکه باید کشته شود خود خود اوست نه کسی جدا از او .

برای شناساندن شخصیت راوی ابتدای داستان خیلی سخت می گذرد. ابتدا در مطب روانپزشک  که گفت و گوی طولانی و بی نتیجه را در بر دارد. سپس راوی می رود که از رئیس مرخصی بگیرد. او وسط جلسه مهمی است اما هیج اعتراضی نمی کند ؛ چون با اخلاق سگ راوی اشناست . راوی یکوقتی با رئیس در افتاده و او را در اتاقش حبس کرده و رئیس نتوانسته تلافی کند در این زمان راوی "او"را که نمادی از شیطان درون است به وضوح دیده است :

"حیرتم وقتی بیشتر شد که در چشمان "او"با دیدن من برق شیطنت و اشنایی جرقید و اهسته گفت اقای علت خواه ما خیلی خیلی خدمتتان ارادت داریم ها ."(ص78)

شخصیت اصلی بین دو نفر تقسیم شده است .  "راوی" و "او" همان دو نفری که از ابتدای داستان معرفی می شوند. این دو گر چه یکی هستند اما در سراسر داستان از هم جدایند .

"دیدم که لنگ زد و ایستاد . روی پای راستش لنگ زد . مثل من که رو پای راست لنگ می زنم . ایا خودم بودم که دنبال خودم بودم ."(ص 177)

راوی به نظر خود دارای ویژگی های جالبی است که برخی را که دوست دارد خودش مستقیم می گوید و برخی ویژگی ها را دارد که دوست ندارد بگوید اما از رفتارش معلوم می شود .

مصمم بودن

راوی به عنوان تنها شخص تاثیر گزار رمان فردی مصمم است. او تا به حال هر تصمیمی در زندگی گرفته به ان پایبند شده و به نحوی به قول خودش خوشگل انرا انجام داده گر چه نتیجه هیچکدام خوب نبوده اما خود را ملزم به انجام نموده است .

راوی در اداره کل ضایعات کار می کند . ضایعات یعنی چیزهای دورریختنی . به نظر می اید کار در این اداره بر راوی اثر گذاشته و همه کس را جزو ضایعات می داند و می خواهد با از بین بردن دیگران محیط اطراف خود را پاکیزه کند .

فیلسوف مآبی

برای هر حرفی و هر تصمیمی کلی استدلال می کند و توضیح می دهد :

"انهایی که فکر می کنند بدون تعیین ضرب العجل دارند کاری را با جدیت تمام انجام می دهند اگر درست فکر کنند می بینند بیشتر از نصف انرژیشان را هم به کار نگرفته اند چون محدودیتی برای به انجام رساندن ان کارشان در نظر نگرفته اند . اکنون به نحو حیرت انگیزی احساس می کنم که بسیار بسیار به من نزدیک است ولی خوب تا انجا که من می دانم ادمهای خبیث این دنیای هچل هفت و بیقاعده اندک نیستند و صداقت ،صداقت ،صداقت ان را ندارند که خودشان را به ادم نشان بدهند ."(ص96 )

بداخلاقی

بداخلاقی راوی از نوع آشکار نیست او از هیچ چیز نمی گذرد و هر چیزی را به بدترین وجه تلافی می کند اما بی سرو صدا و بدون اینکه ردی از خود بگذارد .

راوی معتقد است « او » اگر می دانست که راوی چه اخلاق سگی دارد اینقدر رذالت و خباثت پیشه نمی کرد :

" لابد نمی دانی با چه ادم یکدنده و بد پیله ای طرف هستی . با من طرفی . با من .با داور علت خواه . به حتم او نمی دانست که من اصلا اهل غلو کردن و ارعاب و تهدید نیستم .انتظاری هم نداشتم که این ها را بداند و طبیعی هم بود که اخلاق سگ من را نداند چون اگر می دانست اینقدر رذالت و خباثت پیشه نمی کرد ."(ص8)

هوش و ذکاوت

راوی بسیار تاکید بر هوش و ذکاوت خود دارد اما سرانجام این هوش به هیچ درد نمی خورد و او خسرالدنیا والاخره می شود .

"به هر دری ادمی با هوش و ذکاوت من ، لااقل حد و اندازه و توانایی هایش را خوب می داند ."(ص92)

با همین ذکاوت است که جماعت دوستان لات و لوتش را به جان هم می اندازد و یکی یکی همه را به کشتن می دهد و خودش جان سالم به در می برد . البته این ذکاوت در نهایت سودی برایش ندارد .

فریبکاری

او همیشه سعی در فریفتن ادمها دارد و با زبان چرب و نرمش حتی به دوستانش هم کلک می زند . مثل زمانی که همراه با دخترک زلزله زده، اصغرسیاه و برادر کر و لال او را هم می فروشد بدون اینکه ان بیچاره ها در جریان باشند . یا هنگامیکه به دیدن حسن کوری می رود و رفتاربد او را با زنش می بیند به دروغ از رابطه خوب خود با زنش حرف می زند .

یکی دیگر از فریبهایش این است که بدون پیشینه مبارزه با رژیم شاه درحالی که با انقلاب اسلامی مخالف است ،بعد از انقلاب به رنگ ملت در میاید و می رود حساب مقام امنیتی را که روزیکه شخصی انقلابی را لو داده به گزارش او توجه نکرده و به سر کارش باز نگردانده است برسد . می داند که ان نامه هنوز در پرونده بایگانی هست برای همین هم پس از انتقال مدارک ، انها را اتش می زند بدون اینکه به خودش اعتراف کند کار من بود:

 "معلوم نشد کدام شیر پاک خورده ضد انقلابی انبار را اتش زد و همه پرونده ها حتی گزارش من دود شد رفت هوا ."(ص560 )

دور اندیشی

او از ادمهای عادی حرف می زند که" فقط چیزهایی را قبول دارند که می توانند ببیننش یا صداش را بشنوند و یا که بتوانند لمسش کنند "ص102

به نظر می اید راوی توانایی بیش از این را دارد و ماورا را هم می بیند و می شنود .

از کسانی حرف می زند که تنها در فکر شکم و زیر شکمند .او خو درا از تمام این ادمها برتر می داند :

"اینها تو دانستن تمام رمزها و اشارتهای عالم که به شکم و به شاش دانشان ارتباط دارند و علامه دهرند ولی انجا که از این دو عضو همیشه پیدا و قلنده، دورند طور عجیبی دچار کند فهمی کودکانه ای می شوند و خیلی که احترام ادم را نگه دارند در عین اینکه نمی فهمند مثل بز اخوش هی سر تکان میدهند و اوهوم اوهوم می کنند "(ص102)

با همه این ویژگیها راوی نمی تواند از انچه در انتظار اوست فرار کند و به قول خودش در نهایت شکار می شود .

شخصیتهای فرعی

شخصیتهای فرعی تنها در جدال ذهنی راوی نقش دارند انها همه یا شکارند یا شکارچی . راوی پس از اموختن قاعده شکار از پدرش ، به شکار دیگران روی اورده است. شخصیت هایی که به ذهن می اورد اعم از خوب و بد به نوعی شکار او شده اند .پرداختن به این شخصیتها از این نظر اهمیت دارد که مهمترین گناهان راوی به انها مربوط می شود و حق الناسی که به گردن دارد.

راوی گاهی با گفت و گوهای طولانی بین خود و افراد که از طریق جریان سیال ذهن به یادش می اید ،شخصیت های دیگر را به نمایش می گذارد و یا به وسیله ویژگی هایی که خود از انها سراغ دارد انها را به داستان وارد می کند . شخصیت های فرعی بسیار اندک هستند که شامل پدر و مادر ، زن و دو بچه و داماد ، دوستان لات و لوت او  و چند نفر دیگرند که نقش کوتاهی در خاطرات وی دارند.  در گفت و گوها کشمکش بیرونی وجود ندارد به این دلیل یکنواخت و خسته کننده است گاه گفت و گوی ساده چند صفحه به طول می انجامد مثل زمانی که راوی با دکتر روان نژند روانشناس صحبت می کند که بدون صحنه پردازی و مسائل حاشیه ای و شامل گفت و گویی ساده و خسته کننده و بدون نتیجه است که بخشی از ویژگی های راوی را بیان می کند .

بعد از راوی و «او» شخصیت بعدی داستان دکتر است که راوی برای اولین و اخرین بار پیش او می رود .

"دکتر مردی بود باریک اندام میان سال با صورتی کشیده و گونه های تیز استخوانی . میانجای سرش طاس بود و چشمان ریز بی قرار و کاونده ای داشت ."(ص20 )

دکتر نگاهی نافذ دارد و عملی مشکوک که ظاهرا در حال کتاب خواندن است اما معلوم است که درباره گوینده چیزهایی می داند .

"نگاهی بسیار ازار دهنده  عریان گر داشت که می شد انرا به خیلی حرفهای ناخوشایند و بد گمانانه تعبیر کرد "(ص20)

یکی از شخصیتها مقام محترم امنیتی است که در دایره امنیتی اداره کل ضایعات او را ملاقات می کند و این همان کسی است که به او دستور کشتن او را می دهد و همچنین تاکید میکند از او حمایت نمی کند و در این راه تنهاست و این راز را هم نباید به کسی بگوید .از او چیز زیادی نمی دانیم جز اینکه نگاه سر و پلنگانه ای دارد و دستور کشتن او را به راوی می دهد .

 راوی با ادمهای لات و لوت سر و کار دارد . ابراهیم مرده خور ،حسن کوری و جواد سلاخ و اصغر سیاه. راوی شخصتها را با شرح اعمال و گفتارشان از زاویه دید خود معرفی می کند و هیچ معلوم نیست که راست بگوید . او طوری انها را معرفی می کند که دوست دارد مردم درباره شان فکر کنند همانطور که خود را ابتدا انچنان  که هست نمی نماید.

"حسن کوری دارای شم قوی و روباه صفتانه ای است که از خوف ابلیسی ای که چشمهایش در دیگران بر می انگیزد با خبر است و هر چند زیاد هوشمند نیست و نمی تواند حتی درپاره ای از مسائل بدیهی از شم قوی روباه صفتانه اش استفاده کند ولی احساس قابل اعتنایی دارد ."(ص135)

حسن کوری که از دوستان بچکی راوی است و طی جریانی که مربوط به بد ذاتی راوی می شود کلاغها یک چشمش را در اورده اند ، از نظر راوی ادمی است که از رخدادهای خوب و بد پیشاپیش با خبر می شود اما دلیل عقلانی نمی تواند برایش پیدا کند به خاطر همین مدام در حال بو کشیدن است  ونگران اتفاقی که قرار است بیفتد .

"بلی من از خیلی سالهای دور با کمند شرایط ناخواسته و ان سلسله علت و معلولهای ناپیدا در یک دایره بسته نشانده شدم در کنارحسن کوری . خردسال بودیم و هم کلاس هم بازی و همزبان . از همان وقتها هم خوی شرارت در او بود و مایه ذکاوت در من " (ص140 )

راوی تلویحا از تاثیر این ادمها بر خود حرف می زند ضمن اینکه سعی دارد در نظر خواننده خود را از این ادمهای پست جدا بداند چرا که معتقد است :"ادم هر چند طاهر، هر چند نیک نفس ،هر چند پاک و مطهر، ولی ایا اگر همین ادم با جامه پاکش مدام پا به لجنزار بگذارد شتکی از انهمه لجن بر دامانش نمی نشیند ؟ " و بعد از خود می پرسد:"چه می کنی با اینهمه لکه  لکه ها که با اب زمزم هم پاک نمی شوند بیا و بند این تعلقات را ببر"(ص 137)

اما در واقع داور زمانی به این نتیجه رسیده که دیگر هیچ چیز برایش باقی نمانده است . او ظاهرا جنس هایی را از رفقایش دزدیده ودر انبارخود پنهان کرده اما مجبور به اتش زدن انها شده ، دیگر نه این دوستان که در پی هلاک اویند نفعی برایش دارند و نه اموالی که دزدیده است .

همسر راوی نقش کمی دارد . او از زنش متنفر است و یک دلیل ان این است که منیجه را به شخصی که او دوست ندارد شوهر داده چون منیجه او را می خواسته . راوی گاهی احساس می کند شاید "او" یی که باید کشته شود زنش باشد :

"چرا احساس می کنم او تا این حد به من نزدیک است ؟ایا این اوی نفرت بار ممکن است زنم باشد؟"(ص182)

راوی روی هر شخصیت طوری کلیک می کند که تمام زوایای وجودش را بیرون میکشد شمسی را به عنوان موجودی شلخته و حواس پرت و بی عقل می داند و یکی یکی بدیهایش را پیدا می کند تا بداند ایا این همان کسی است که دستور قتلش را داده اند . یک نمونه از ویژگی های زنش این است :"لباس های فصل غالبا توی بقچه اند و لباسهای غیر فصل تو کمد . تلفنهای مکرر و طولانی به این و ان ."184

بعد که فکر می کند می بیند که او هم به زنش بدی کرده و یاد اوایل می افتد که او را دوست داشته و دختر خوبی بوده و نمی داند چطور اینهمه تغییر کرده و در واقع رفتار خود اوست که زن را تغییر داده است .

معلوم نیست بر چه اساسی استدلال می کند که: "احمقها صورت گردی دارند . صورت شمسی گرد است پس او نمی تواند شمسی باشد پس شمسی نیست چونکه "او" احمق نیست. " (ص186 )

پدر راوی که مسئول همه بدذاتی های اوست یکی از شخصیت های مهم است که یکی از فصول کتاب را به خود اختصاص داده است . او شکارچی است و می خواهد داور هم مثل او باشد . شاهین خان به او نصیحت کرده یا با اعمالش یادش داده که "هر کاری می کنی بکن فقط سعی کن یک طوری ان کارت خوشگل باشد "(ص579)

خوشگل بودن از نظر شاهین خان زیبایی واقعی نیست بلکه ان کاری است که بتواند ادم را به مقصد برساند بی انکه مقصر جلوه کند و بی انکه گیر بیفتد از نظر او هر کاری خوشگل باشد به مقصد می رسد مثلا اگر تیر اندازی خوشگل تیر بیاندازد شکارش را می کشد . او هم به اصغر سیاه می گوید :"تو تو رذالت و نامردی و سالوس خیلی خوشگلی ."(ص576)

داور این نصیحت پدر را به کار گرفته و ظاهرش را زیبا کرده زبان چرب و نرمی دارد و سعی می کند با به کار گیری بهترین حیله ها به مقصد برسد .همیشه کارهایش را موجه جلوه دهد و خود را تبرئه کند.

او پدرش را دوست ندارد تنها احترامی اجباری به او میگذاشته .پدرش شکارچی ناشی ای است که شکارهایش را زخمی کرده و سر انجام شکار انها شده است .

"قانون شکار همین است .اگر شکارچی فرصت را از دست بدهد و شکارش را زخمی کند به جای شکار یک شکارچی برای خودش درست کرده است ." (ص193)

نام پدرش شاهین خان است شاهین هم پرنده ای شکاری است . او تا دوازده سالگی از وجود پد ربی خبر بوده . پدرش زن دیگری دارد با پسری بزرگتر از داور . او مردی عیاش و خوشگذران است و مادر داور او را نجس می داند حتی روحش را و داور نمی داند روح ادم چگونه نجس می شود  .

"خانه شاهین خان همیشه بزن و بکوب و دود کباب است و مادر یحیی او را راه نمی دهد مادر داور می گوید :"انجا نجس است حرام است بد است ." (ص197)

مادرگریه می کرد گریه می کرد و من نمی دانستم چرا نمی دانستم که مادر شکار شده است که من شکار شده ام که شاهین خان یک شکارچی است که خودش را دارند شکار می کنند مادر مجبور به شکار شدن بود به خاطر من ." (ص198)

پدربه داور محل نمی گذارد و یحیی را عزیز می کند اول سیخ کباب را به او می دهد بعد خودش می خورد هیچوقت به داور نمی گوید داور جان همیشه می گوید یحیی جان و راوی شک میکند که شاید پسر واقعی او نیست .

"او هیچوقت دوستم نداشت به من می گفت نکبت . گفت می افتم و فدای سرشان می شوم ."(ص210)

شخصیتهای دیگری هم هستند مثل مازیارو زن و بچه اش ، مبارز راه انقلاب و نبات و اصغر سیاه و کمال  که در جدال ذهنی داور نقش دارند و پرداختن به انها موجب تطویل است .

روابط علت و معلولی طرح

علت و معلولهای داستان به طور مستقیم توسط راوی شرح داده می شود حوادثی در زندگی پسر بچه دوازده ساله ای رخ داده که از او موجودی بد ذات و پست ساخته که انقدر گناه کرده و حق الناس به گردن دارد که به قول خودش انبار گناهانش انقدر پر شده که دیگر امکان گناه دیگری را ندارد ، از طرفی او دارای "ور خوب"ی هست که از مادرش به ارث برده و این "ور خوب" در نهایت او را باز می گرداند و بر "ور بد" که میراث پدر است پیروز می شود .

علت تمام کارهای بدی که راوی انجام داده در پس حرفهای خود او مشخص می شود و نقطه ابهامی در روابط علت و معلولی باقی نمی ماند .

دوست صمیمی اش را که از سربازی فرار کرده لو می دهد تا در جبهه کشته شود و او زنش را برای خود بگیرد چون به زندگی او حسودی می کرده اما پس از مرگ او زنش با دیگری عروسی می کند .

"هر چه می گشتم ندامتی بابت ان کار احساس نمی کردم احساس گناه و یا ندامتی جدی . به جای ان حتی حس و حال خنک و. ارام بخش بی دلیلی داشتم توانسته بودم بهشان بفهمانم خوشبختی شان را جلو دیگران جار نزنند چیچاپ هاشان را بگذارند برای وقت مناسبش  "(ص359)

پیش از انقلاب یکی از همکاران خود را که مردی مبارز است لو می دهد و این کار دو علت دارد یکی اینکه از قیافه او خوشش نمی اید دوم اینکه فکر می کرد اگر این کار را بکند رئیس اداره دوباره او را استخدام می کند :

"راستش من هنوز هم از اینهایی که ته ریش می گذارند و مدام با خودشان معلوم نیست زیر لب چی می گویند اصلا خوشم نمی اید ...یک جورهایی هستند اینها . بوی تربت و گلاب و عطر شاه عبدالعظیمی می دهند و یک انگشتری کت و کلفت عقیق هم همیشه خدا به انگشتشان است ..."(ص489)

علنت رفتارهای سایر شخصیتها هم مستقیم بیان می شود .ادمهای لات و بی صاحب که محبت ندیده اند از همه دنیا بلا کشیده تلافی اش را سر دیگران در می اورند . اصغر سیاه پدر و مادری به خود ندیده حتی از برادر بی زبان بزرگتر از خود نیز نگهداری می کند و معتقد است که همیشه زیر اوار بوده است به این دلیل ظلم کردن به دیگران را حق خود می داند  :

"خانه را خیلی پیشتر از انکه عقلمان قد بدهد رمبانده بودند رو سرمان . مادر و بابا جانمان خرابش کرده بودند . یا بغل خاک خوابیده بود یا بغل یک لندهور دیگر . نه ان یکی بابایمان که یا سوار اینترش بود تو جاده ها یا ان زنک نم کرده اش تو سر بندر ."(ص392)

 راوی در طول زندگی با همه شرارتهایی که داشته هیچ سود قابل توجه مادی نیافته همیشه حسابهایش غلط از اب درامده و نتیجه انچه او می خواسته نشده در قضیه لو دادن دوستش ، هدفش تصاحب همسر و فرزند او بوده ، در قضیه لو دادن مبارز راه انقلاب ،هدفش خوش خدمتی . بازگشت به کار بوده ، در قضیه نبات ،سود مادی را در نظر داشته و در معامله با حسن کوری و دزدیدن و پنهان کردن جنسها هم نظر مادی داشته است ، زن مازیار با کس دیگری ازدواج می کند ، مامور امنیتی که گزارش ضد شاه را می بیند به احتمال خودش انقلابی است و وقعی به گزارش او نمی گذارد ،بلوچ پول نبات را نمی دهد و او را با پول تیر اصغر سیاه و کمال برادر کر و لال اصغر سیاه که توسط بلوچ کشته می شوند ، تاخت می زند ،انبار جنسها هم توسط خود داور به اتش کشیده می شود در تمام این کارها او متضرر شده و کارهای بیهوده کرده است با اینحال ذکاوت خود را به رخ می کشد و کلی از خود سخن می گوید این فقط در ابتدای داستان است رفته رفته وقتی خود را بیشتر می شناساند تعریفها کم می شود و سر اخر دیگر داور یک فرد زیان کرده بیش نیست که در انبار سالیان سال زندگی تنها گناه  جمع کرده که باید اتش به انها بزند سوزاندن انبار جنسها ی دزدی نمادی از سوزاندن بار گناهان است ان چیزی که انسان نوعی در این دنیا که کشتزار اوست جمع کرده و موقع رفتن می بیند که به هیچ دردی نمی خورد و برای ان سفر چیزهای دیگری لازم دارد که مهیا نکرده بوده .

نماد

در طرح نمادین، جان مایه داستان به کشتن نفس همان نفس خواهشگر باز می گردد . انکه دستور قتل می دهد همان نفس مطمئنه ای است که در پی کشتن نفس اماره است عقل به او فرمان می دهد علت بدخواهی های خود را پیدا کند و از وجودش بیرون اندازد او در این راه غیر از خود و دانسته هایش هیچ راهنمایی ندارد و هیچکس در قبال سود و زیان او مسئولیتی نخواهد داشت .

"من ادم بسیار بسیار ثروتندی هستم . رذالتهای من دست نخورده و نابند مانند ندارند حتی اگر ابلیس و تمام ابلیسان گرسنه دنیا هم جمع شوند از سر سفره پهناور و همیشه گسترده من گرسنه بر نمی یزند اینقدر هست که با شکم پر از سر سفره بر خیزند ...من یکی از ثروتمند ترین ادم های حقیر و تهیدست روزگارم ...انروز هیچ ابا ندارم که اقرار کنم انقدر جنس رو جنس تو انبارم تلمبار کرده ام که دیگر نمی توانم حتی یک حلب کوچک رذالتم را توش جا بدهم ."(ص561)

نماد حیوانات

حیوانات در این داستان نقش دارند نام فصلهای کتاب حیوانات شکارچی ،فریبکار و قدرتمند و درنده است . در داستان گاهی از گوسفند برای نشان دادن مطیع بودن ادمها یی چون مادر ش حرف می زند خونی که از کف پایش می رود به خرچنگی تشبیه می کند که دارد همه جا را فرا می گیرد شاید تعریضی به سرطان دارد .از لاکپشتی می گوید که لاک سنگینی بر پشت دارد و کوله بار گناهان خود را به یاد می اورد . کلاغ همه جا هست اول تو اداره هنگام کل کل با رئیس و نقش کلاغ در کور شدن چشم حسن چراغ .

به کار بردن نماد مار و سیب با تکیه بر اسرائیلیات که مار را عامل فریب ادم می دانند که ابلیس در جلد او فرو رفته بود و به این وسیله ادم از بهشت اخراج شد ، نقطه عطفی در سرنوشت بشر و حالا که شیر گاز باز است صدای فش فش ان یاد اوری مار است که اغواگر برای مرگ او و ایجاد نقطه عطفی دیگر است نوعی رانده شدن از جایی و زایشی دوباره برای انسان .

"انگار تمام مارهای دنیا امشب از این اشپزخانه نیمه تاریک سر در اورده اند یک جنگل پر از درختان سیب که زیر هر درختش ماری چمبره زده است و هی فش و فش می کند ."(ص822)

"از بوی گازی که صدای مار می دهد " می ترسد .

در فصل روز شغال از شکارگاه می گوید و اینکه دنیا پر از شکار و شکارچی است و ادم ها دو دسته بیشتر نیستند یا شکارند یا شکارچی .

"رو فرش شکارگاه ایستاده ام زیر پایم پر از سیب است پر از درخت است پر از تیر و کمان است پر از شکار و شکارچی است باید که به دنبال شکار بروم "(ص190)

فرش خانه او که نقش شکارگاه دارد دنیای شکار و شکارچی را برایش تداعی می کند روی ان فرش کوچک کل دنیا و قوانینش وجود دارد درخت سیب و عصیان ادم .شیطان به عنوان شکارچی ادم و ادمها شکارچی خود و دیگران .

"شکارچی ای که خود شکار می شود فرقش با شکار در این است که دانسته می میرد . وقتی دنیا شکارگاه باشد فرار چه فایده ای دارد حتی اگر اهویی تیز پا باشد وقتی انهمه تیر از چپ و راست رو به او رها شده باشد . ما همه مان یکجوری تو شکارگاهیم و از لابلای تیرها عبور می کنیم . امروز نشد فردا فردا هم نشد پس فردا و پسین فردا . لاجرم باید که ان تیر به هدف بنشیند ."(ص191 )

در اینجا تعریضی به مرگ دارد و اینکه هیچ ادمی را از مرگ گریزی نیست .

موشها همان اعمال بدی هستندکه اعمال خوب را اتش می زنند و یا می بلعند:

"من دیگر از هروله و جیر جیر موشهای که تو انبارم انبوه شده اند و دارند مائده های یک عمرم را می خورند به جان امده ام ."(ص562)

در جایی پیدا کردن " او" را چنین تشبیه می کند ."مثل سگ گر  ولگردی که دنبال دمش می گردد پارس می کند و شر و ور می بافد و می خواهد دمش را گاز بگیرد ."(ص565)

شخصیتها و تمام علت و معلولها و وقایع و فلسفه بافی ها سرانجام در خدمت محتوای اخلاقی و فلسفی و مذهبی کتاب قرار می گیرد .

 

محتوا

نویسنده در این داستان علاوه بر توجه به ساختار محتوا را هم از نظر دور نداشته و بر اساس مساوات قلم زده است .

محتوای داستان شرح روح گناه کار و علتهایی است که انرا دچار شیطان نفس نموده است او از تاثیر پدر که مردی شیطان صفت است بر روح خود پرده بر می دارد و همچنین از تاثیر مادر بر خود داد سخن می دهد .

تم اصلی کتاب کشتن نفس است که راوی انرا در طول رمان گسترانده و دلایلش را برای گرفتن چنین تصمیمی بیان می کند .او از ابتدا تصمیم خود را که به ظاهر از مقام امنیتی گرفته و در واقع از نفس مطمئنه خودش سرچشمه می گیرد با خواننده در میان می گذارد سپس به شرح دلایل این تصمیم می پردازد. توضیحاتی که راوی درباره او می دهد دقیقا منطبق با ویژگی های نفس اماره است که مطابق خواست شیطان عمل می کند این شیطان ممکن است از طریق اشخاصی چون شاهین خان پدر راوی در او نفوذ کرده باشد چنانکه در اخر رمان خود او چنین برداشتی دارد و احساس می کند این کسی که دنبال خلاف می رود خودش نیست بلکه شاهین خان دارد او را می برد .

محتوای رمان شامل مواردی چون تاثیر والدین ، اشاره به ایات و روایات ، روز قیامت ، موضوع خلقت و رانده شدن ادم وحوا ،بیانات اخلاقی ،فطرت انسان،  نادیده گرفتن نفس اماره، مسئول بودن انسان در برابر گناهان و عواقب انها و...است که در حد امکان بررسی می شود .

نقش والدین و محیط

راوی دوازده سال بدون اینکه پدررا بشناسد در دامن مادر پرورش پیدا کرده ، اما پس از ان که پدر را دیده و زندگی و رفاه او را ترجیح داده به رنگ او در امده است اما وجدان پاک او هنوز بیدار است و زمانی سر بر می اورد و اگاهش می کند .

داور،ادعا می کند ور زندگی بد او را شاهین خان به دوش دارد در واقع روح او در بدن او حلول کرده و همه این بدیها را او می کند نه داور .

"و چنین شد که دیگر خودم نبودم بلکه دنباله بابا شاهین بودم که برده می شدم بی اعتراض ."(ص598)

"معنی و مفهوم بودن خودم را حس نمی کردم خودم نبودم شاهین خانی بودم در قالب داور که باید نقش دیرینه شاهین خان را بازی میکرد و می کردم ."(ص598)

او در جاهایی ور خوب روح خود را موروثی مادرش می داند و سرانجام ور خوب غلبه می کند زیرا او 12 سال تمام در دست پرورش مادر بوده ، زیر ساخت تربیتی اش محکم شده اما پس از ان نتوانسته در برابر وسوسه زندگی خوب و راحت مثل پدرش دوام بیاورد .

گاهی به طورغیر مستقیم از تاثیرمحیط بر خود سخن می گوید :"ادم هر چند طاهر، هر چند نیک نفس ،هر چند پاک و مطهر، ولی ایا اگر همین ادم با جامه پاکش مدام پا به لجنزار بگذارد شتکی از انهمه لجن بر دامانش نمی نشیند ؟ "

 به نظر می اید که بعد مادری وجود او  که در مقابل پدر ومحیط اطرافش ضعیف به نظر می رسد سرانجام غلبه کرده است . این نیز نشانگر عقیده ای دیگر از نویسنده است که بر دو نظریه استوار است یکی اینکه خوبی بر بدی غلبه دارد و دیگر اینکه انسان از مادر بیش از پدر تاثیر می گیرد

مسئول بودن انسان در برابر گناهان و عواقب انها

همانطور که مقام امنیتی به او گفته در این ماموریت که به عهده اش گذاشته شده هیچ کمکی ندارد نه دکترروانپزشک که تنها راه چاره را تعویض نام خانوادگی می داند  و نه دوستان اوباش او که اصلا اوی او که اوی خود را هم نمی شناسند تا بخواهند ردی از او نشان دهند او در این راه کاملا تنهاست و این است که به خود رجوع می کند .

نادیده گرفتن نفس اماره

انسان با فطرتی پاک زاده می شود و ابتدا نفس اماره ای وجود ندارد و کم کم با گناهان مکرر تبدیل به غولی می شود که نمی توان جلوی او را گرفت . این همان چیزی است که راوی به ان اشاره می کند :

"حالا که فکر می کنم می بینم اولش هیچ چیز چندان مهمی نبود نه انقدر مهم نبود که حتی فکرم را مشغولش کنم فقط گاه گداری قسمتی از دانستگی ام را ازار می داد و بعدها دیدم که یکباره بود مثل وجود چیز ریز تیز مزاحمی که ادم نداند از کی و از کجا و چطور زیر پوستش خلیده است .."(ص40)

هرگز تصور نمی کردم روزی مثل امروز ان ذره ناچیز مزاحم غول من شود و تا حدی اعصابم را تحریک کند که نفرتش را به دل بگیرم و ارزوی کشتنش را بکنم .( ص41)

نزدیکی شیطان به انسان

راوی همچنان که دنبال "او" می گردد و گمان می کند نمی شناسدش اما او را نزدیک حس می کند و بعد درون خودش او را می یابد اما د رعین حال غیر قابل دسترس است و هنگامیکه می خواهد یقه اش را بگیرد پیدایش نمی کند و این از خصوصیات شیطان است که هم هست و هم نیست و خودش را اشکارا نشان نمی دهد تنها ردی از او پیداست که هر کسی نمی تواند تعقیبش کند مگر اینکه تصمیم بگیرد  :

"با اینکه گاه حس کرده ام "او"بسیار به من نزدیک است و طوری که فکر کرده ام اگر دست دراز کنم میتوانم گریبان "او"را به راحتی بگیرم ولی ناگاه احساس کرده ام "او "درست با قوت گرفتن این پندار در حال گریز است و دم به دم دار از من دور و دورتر می شود احساس می کنم که در عین شفاف بودن موضوع گرد "او"را هاله ای از غبار پوشانده است و من ناتوان از شناسایی اش هستم "(ص96 )

بدی فطری نیست  

راوی از داشتن چنین خود بدی خجالت می کشد و این راز را به کسی نمی گوید و او را حرام زاده می داند چون فطرت اولیه او نیست و تاکید می کند مادر دهر او را نزاییده است بلکه ساخته خود انسان است :

"برای ادمی چون من پیدا کردن ادمی خبیث که مادر دهر مانند او را نزاییده است زیاد از حد دشوار نیست هر چند که می دانم یافتن ادمی زاده ای به این خباثت در میان خیل خبیثانی که زمین را احاطه کرده اند کار بسیار مشکلی است و هر چند واقفم که من در محدوده جغرافیا و سرزمین خودم مسئولم و مصلح جهان نیستم و نباید به کار خبیثان جهان کار داشته باشم ."(ص98)

پیامهای اخلاقی

در بیشتر صفحات کتاب راوی مثل معلم اخلاق و فلسفه بحثهایی راه می اندازد که مربوط به همان اشتباهاتی است که در تمام عمر مرتکب شده و می خواهد از انها دوری کند . یکی از بحثهایی که راوی با خود دارد دوری از دهن بینی و پذیرش بی تحقیق حرفهای مردم است و دوری از کسانی که می خواهند افکار خودشان را به دیگران قالب کنند :

"نمی فهمم این چه اصراری است که خیلی ها به ضرب و زور دگنک می خواهند باورهاشان را تو مغز دیگران فرو کنند و چه سود و فایده ای از این کار می برند ."(ص130)

راوی اشاره به چیزهایی دارد که دارای عمق و فلسفه هستند ولی مردم به ظواهر ان بسنده کرده اند شاید منظورش مسایل دینی باشد که عوام بدون اینکه برایشان جا بیفتد فورا می پذیرند به همین خاطر در جانشان نفوذ نمی کند و راحت به خطا می روند .

"من فکر می کنم اطراف ما پر از چیزهایی است که درشان حقیقت های ناب و دست نخورده ای وجود دارد که دیگران سرسری پذیرفته اند بی انکه به ماهیتشان پی برده باشند ...غالب ادمها مثل یک صفحه سوزن خورده مدام حرفها یا کارهایی را تکرار می کنند که از جانشان بر نیامده و هنوز برایشان مغز پز نشده و خام و نپخته است ."(ص 131)

اشاره به ایات و احادیث

در خیلی از جمله ها یی که در این کتاب به کار برده شده ردی از آیات قران یا روایات دیده می شود که در اینجا به چند مورد اشاره می گردد.

راوی دائم خود را میان دو راه می بیند راهی که به خدا میرسد و راهی که به شیطان . گاهی مستقیم از این دو نمی گوید او سمت و سوی پدر و مادر را به زبان می اورد و خودش را بیشتربه پدر که نمادی از شیطان است نزدیک می بیند . روایتی از امام صادق هست که می فرماید :

"ادمیزاده را میان خدا و شیطان در نوسان یافتم پس اگر خداوند که نامهایش مقدس باد دوستش بدارد او را می پالاید و گزین می کند و اگرنه او را با دشمنش شیطان تنها می گذارد ."( ری شهری ،ص 37 )

داور خود اعتراف می کند که او یکسر به شیطان واگذاشته شده و بعد مادری در او قوی نبوده است .

"می دانم اگر تو هستی از او هستی از مادر از ان پیرزن تسلیم و تن به ظلم و ستم سپرده . تو ای خیال پاک و ساده و بدوی که ناب و پاک و دست نخورده ای متعلق به او هستی از بطن طاهر او تو خونم رفته ای سهم مادری سهم فرو خورده و ناتوان و ذلیلی هستی که در میان تالاب خباثت او ، بابا شاهین ، ان ته ته ها کورسو می زنی ،بی ثمر بی فایده رهایم کن هیچ سودی ندارد من بازیگر داستان غلبه اویم بر تو ."(ص597)

ابتدا به نظرش می اید که فطرت مادری اش در میان خباثت پدری گم شده و او یکسر به شیطان واگذار شده اما چنین نیست و تصمیم کشتن نفس از همین فطرت مادری نشأت گرفته است .

"و اینچنین شد که یکسر وا گذاشته شدم به شیطان "

انسان حامل امانت الهی

به نظر می اید در این قسمت اشاره به ایه " انا عرضنا الامانة... احزاب /72"دارد :

"بشر موجود غول اسا و توانایی است که با بند"اما"ها و "چرا "ها و "ولی"ها خودش را زانو پیچ کرده است .این موجود همیشه غافل ارزومند معترض هیچ نمیداند که کوه ها رو شانه های تواناش قرار دارند و کافی است به خودش تکانی بدهد تا انها را هم از هم فرو پاشد "او" نمی داند که برای موفق شدن در هر کاری فقط باید که همه توانایی هاش را متمرکز کند همه شان را جمع کند تو ماهیچه بازوش و تو سرش "(ص99)

حاسبوا قبل ان تحاسبوا

راوی هنگام نقل کارهای بد خود اعتراف می کند که دارد به حساب نفس خود می رسد . او که می داند گناهان زیادی مرتکب شده تازه یادش امده که باید حساب و کتابی در کار باشد :

"بالاخره هر انباری یک حسابرسی می خواهد نمی دانم این خیلی خوب است یا بد که ادم بالاخره روزی در میانسالی متوجه شود که انبارش اینقدر پر است که توش حتی یک حلب کوچک رذالت هم دیگر جا نمی گیرد . متوجه شود که باید بابت جستجوی ناکافی و دیر و عبث روزانه به خودش گزارش بدهد . به مقام محترم امنیتی خودش " (ص566 )

راوی با همه بدیهایش وجدانی حسابگر دارد که او را از بدی ها می ترساند و به یاد روز حساب می اندازد :

" من اگر چه ادم خبیث و رذل و پستی هستم و گرچه مادر دهر چون من نزاییده است ولی از وجدانی غول اسا و حسابگر در رنجم که دائم در جستجوست تا ان اوی خبیث را پیدا کند و به مکافاتش برساند ."(ص830)

ایات عذاب

در این نوشته نیز اشاره به این ایات عذاب دارد :

لآکلون من شجر زقوم . فمالئون منها البطون . فشاربون علیه من الحمیم.( واقعه/52-54 )

"خوشبختی بزرگی است که ادم بتواند به فردای اتشینش فکر کند به روز اتش به روزهای ابدی پر اتش به برزخ به برزخ و به اتش به بلندی قصر به قصری از اتش ...انروز که می اندازنمان تو قصر اتش تا طعمه اتش شویم تا بسوزیم و خاکستر شویم  باز زنده شویم و باز بسوزیم و باز و باز و باز . آنگاه که آتش می نوشیم و لباس از اتش می پوشیم از نوک پا تا فرق سر می سوزیم " (ص776 )

در جایی دیگر با کاربرد استعاره تهکمیه اشاره به این ایه قران دارد :

ذق انک انت العزیز الکریم.(دخان/49)

"امشب لهیبی از موهبت اتش جهنم را به خانه اورده ام و خوشبختی ساده کوچکم را تکمیل کردم شب سردم را گرم کردم و فهمیده ام که می توانم می توانم رنج اتش دوزخ را تحمل کنم و این خوشبختی بزرگ است ."(ص748)

...لهم ثیاب من النار یصبٌ من فوق رؤوسهم الحمیم . یصهر به ما فی بطونهم والجلود.(حج/ 19-20)

"باید که پوست بیاندازیم و زندگی کنیم پیراهنی از طاقه های اتش بپوشیم .کنار سفره های اتش بنشینیم و از مائده های اتشین ارتزاق کنیم ." (ص778)

داستان خلقت و رانده شدن ادم وحوا

نویسنده واقعه  یک شب بد خاطره از باغی که به همراه پدر و برادرش در ان بوده اند از زبان راوی  نقل می کند درهمان شب است که راوی از خودش از پدرش و از "او" بدش می اید و دیگر خاطره ای از پدرش پس از ان شب نمی گوید .

"حالا در این ظلام در این باغ خاموش خیس که تا کمرکش تنه خسته درختهاش پر از برگهای پوسیده است ساعتهاست که دنبال " او" می گردم دنبال ان "او"ی شاهین خان . ان "او"ی یحیی و ان "او"ی من . می دانم که همه اش اینها نبود که اتفاق می افتاد چیزهای خیلی مهمتری را همه مان اینجا جا گذاشتیم . چیزهای مهمتری را توی این باغ گم کردیم حساب ما هم تنها نیست . حساب من و شاهین خان و یحیی حساب همه است همه ادمها همه چیزهای مهم زندگیشان را یکجاهایی جا می گذارند یک جاهایی گمشان میکنند جایی مثل این باغ و دیگر هیچ وقت هم پیداش نمی کنند یعنی نمی توانند پیداش کنند ." (ص254)

ایا این باغ باغ بهشت است و همانجاست که انسان را از بهشت راندند و دیگر راهش ندادند تا ان چیزهایی که گم کرده پیدا کند ؟

با توجه به بخشهای انتهایی داستان که صحبت از مار و درخت سیب است که در قسمت نماد شرح داده شد این فرضیه چندان دور به نظر نمی رسد .

از طرفی به نظر می اید "او" همیشه یک شکل ندارد "او" همان فطرتی است که قبلا پاک بوده و پس از ان الوده شده . این "او" یی که داور در باغ جا گذاشته همان پاکی فطری است که دیگر نتوانسته پیدایش کند نه این "او"یی که حالا قصد کشتنش را دارد . از طرفی این هر دو یکی هستند و تغییر ماهیت داده اند.

روز قیامت

یاداوری اتش جهنم و ترس از قیامت در صفحات پایانی رمان نشان تحول روحی داور و نزدیک شدن به توبه است . نویسنده با شرح به جای حالات روحی این شخص تصویری از عذابی که او می کشد ارائه و با اتش دوزخ مقایسه می کند .در این هنگام مسئله شفاعت نیکان هم مطرح می شود و بخشی از عقاید نویسنده را نمایان می کند :

هنگامی که داور پایش  در اتش سوخته یاد جهنم می افتد و مادر مرده اش را واسطه می کند که او را شفاعت کند می گوید بهشت و جهنم را قبول دارد ولی امشب نمی خواهد با این درد سوزناک سر کند .

"تکلیفمان در ان روز پر عذاب چه می شود در ان روز پر اتش و پر دهشت چه می کنیم اگر که امروز نتوانیم از دایره آتش به این کوچکی بگذریم ."(ص777 )

در روایات داریم که روز های پس از معاد با روزهای زمینی یکی نیست و از نظر زمانی بسیار طولانی تر است . در اینجا اشاره به ان روزهای عذاب دارد :

"برای روزهای هزار ساله و دراز بی غروب"(ص779 )

عرفان

در تاریخ ادبیات عرفانی ما برخی شعرا و عرفا هستند که تا سن چهل سالگی دچار انحراف بوده و یکباره عوض شده اند . داور نیز حدود چهل سالگی است که تلنگری از طرف نفس خوبش به او وارد می شود که او را به جان نفس بد می اندازد . همچنین در اینجا مرخصی چهار روزه را می توان نمادی از اعتکاف گرفت .

داور در حین تحولاتی که در او ایجاد می شود برای خود ضرب العجلی تعیین می کند تا روی بد خودش را پیدا کند و از بین ببرد در این زمان از تساهل گران کرگوش سخن می گوید که با به کار بردن "عاملان تباهی زمین " گویا منظورش ادمهایی است که حرف حق در انها اثر نمی کند و به فساد خود ادامه می هند و زمین را به تباهی می کشند .

"به راستی این تساهل گران کرگوش عاملان تباهی زمینند ."(ص 12 )

فطرت پاک انسان

راوی روح را چون پارچه سفیدی می داند که گناهان انرا سیاه می کند او در پی تحول روحی گناهانی را نقل می کند که هر کدام لکه ای بوده بر روحش تا اینکه همه جای ان پوشیده شده است :

کجا بود و کی بود ؟...پاییز بود انگار ...منیجه ام ده ساله بود . چه کرده بودم خدایا ؟هیچ .هیچ به یا ندارم فقط می دانم در تاریکی از رو یکی از حفره های عمیق زندگانی ام پریده بودم . به دلیل ناتوانی پاایم انگار نتوانسته بودم ان سمت حفره را درست تشخیص بدهم افتاده بودم در دهانه حفره و پاک لجن مال شده بودم .ایا ان لکه اولین لکه نبود بر سپیدی روحم ؟

بلی بلی به گمانم همین طورها بود هنوز به لکه ها عادت نداشتم بوی لجن را می فهمیدم آزارم می داد و رنج میبردم ." (ص469 )

نظرات فلسفی

افکار فلسفی نویسنده یا راوی نمود فراوانی در این رمان دارد . راوی برای هر مطلبی دلیلی فلسفی دارد و دائم درباره هر چیز بحث می کند .در مورد جان دادن، در مورد اداب شکار، درباره قاعده بازی و هر چیزی که در داستان پیش می اید فیلسوفانه نظر می دهد .

"اصغر سیاه داشت جان عزیزش را می داد ان جان عزیزی را که ناگاه احساسش می کنیم که ناغافل و طور لذت بخشی ناگاه از ان ما می شود و ما از انش می شویم و ما و او همراه می شویم و با درک لذتبخش دانستنش تمام عمر در تشویش و اضطراب چگونه از دست دادنش هستیم . در تشویش اینکه بالاخره یک روزی یک شبی در یک جایی باید بدیمش .ظلم است چون از کم و کیف گرفتنش بی خبریم ولی در تمام عمر در هراس پس دادنش هستیم "(ص637)

هنگامی که دارد کمال و زخمهای تنش را می شوید به گمانش دارد روح زخمی خود را می شوید :

"ناگاه احساس کردم که بیرون از خودم ایستاده ام و دارم تن اسیب دیده و مجروح خودم را می شویم و درد مکیفی دارد از مغز استخوانهام می خلد بیرون و احساس کردم که روحم دارد از الودگی کهن و کهنه ای پاک می شود و دیدم عجب چرکابه ای ، دیدم که روحم چه لتره سیاهی بسته بوده است ..."(ص649)

راوی بر این باور است که ادمها در هر دوره از عمر ادم دیگری هستند داور 12 ساله همان داور 40 ساله نیست و شمسی چاق و بد اخلاق همان دختر طناز نیست بلکه این شمسی ان شمسی را قورت داده است .

"از کی ان دخترک روبان به سر ،درون این زن قد کوتاه و چاق گم شده بود و به این طرز غریب استحاله یافته بود ،نمیدانستم ."(ص293 )

اینجا باز هم مسئله "خود" مطرح می شود و "او" که دائم در حال تحول است ذهن راوی درگیر خود های متفاوت است. ادمها یی که با گذشت زمان هم جسمشان تغییر کرده هم روحشان ،دیگر همان ادمها نیستند بلکه ادم دیگری شده اند :

ان وقت دانستم ادمها مدام درحال بلعیدن خودشانند کودکی شان را می بلعند و نوجوان می شوند نوجوانی شان را می بلعند و جوان می شوند"(ص 293)

 

 

 

 

 

منابع

·         آلوت،میریام،رمان به روایت رمان نویسان ،علی محمد حق شناس ،نشر مرکز ،1368

·         زنوزی ،فیروز ،قاعده بازی ،تهران ،علم ،1386

·         شمیسا، سیروس ،انواع ادبی ، انتشارات باغ اینه ،1370

·         لاج ، دیوید ،ایان وات ،دیوید دیچز، نظریه رمان ،حسن پاینده ،نشر نظر ،1374

·         محمدی ری شهری ، انسان شناسی از نظر قران وحدیث  ،حمید رضا شیخی ،دارالحدیث 1386

·         مورگان فورستر،ادوارد،جنبه های رمان ، ابراهیم یونسی ،نگاه ،چاپ چهارم ، 1369

·         میر صادقی،جمال،عناصر داستان ،1366

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد