چکیده
داستانها و حکایتهای پیشین، در گذر زمان روایتهای متعددی پیدا نموده بر اساس دیدگاه گوینده فرهنگ زمان دچار دگرگونی شدهاند. با بررسی روایات مختلف از یک داستان میتوان از زاویۀ دید حاکم بر آن و دیدگاه گوینده اطلاع حاصل کرد. مثنوی مولوی از متون تعلیمی است که منشأ حکایات آن به متون پیشین بر میگردد. یکی از متونی که فراوان مورد استفادۀ مولوی قرار گرفته حدیقهالحقیقه سنایی است. به دلیل اینکه هر دو کتاب عرفانی هستند و هدف از طرح حکایات، تعلیم است. در این پژوهش سه داستان مشترک از این دو اثر برگزیده و بر اساس نظریه روایتشناسی و بینامتنیت ژنت مقایسه شدهاند. در این پژوهش به این نتیجه رسیدیم که درونمایۀ حکایات مورد بحث در هر دو کتاب یکسان است و موارد اختلاف در نحوۀ داستانپردازی و استفاده از عناصر داستان میباشد. در روایت مولوی، افزایش و کاهش نسبت به روایت سنایی وجود دارد و بیشتر بر عنصر تعلیق و گفتوگو تکیه دارد. سرعت روایت در حکایات سنایی، به دلیل توصیف کند شده و کمتر از کنش شخصیتها برای نقل داستان استفاده شده است. بنابراین سرعت روایت درحکایات مولوی شتاب بیشتری دارد.
کلیدواژها: مثنوی مولوی، حدیقۀ سنایی، روایت شناسی، بینامتنیت، سرعت روایت.
1.مقدمه
در آثار تعلیمی فارسی، قصههای فراوانی وجود دارد که دارای منشأ کهن بوده و در گذر زمان، دچار دگرگونیهایی گشته و هر گویندهای از منظر خود آنرا پرورده و شاخ و برگ داده است؛ به همین دلیل این قصهها با روایتهای گوناگون در آثار دیده میشوند. مولوی از جمله شاعرانی است که از گویندگان پیش از خود بهره بردهاست، به طوری که بسیاری از حکایتهای نقل شده در مثنوی را در آثار پیش از این میبینیم. یکی از کتابهایی که میتوان به عنوان زیرمتن مثنوی مولوی معرفی کرد، حدیقۀ سنایی است. روایتهای مولوی از حکایات موجود در حدیقه تا حدی متفاوت است، ولی در کلیّت اثر و درونمایه تفاوتی دیده نمیشود. در این پژوهش سه حکایت مشترک از این دو گوینده انتخاب شده و از منظر روایت شناسی و بینامتنی مورد بحث قرار میگیرد.
1-1.پرسشهای پژوهش
پرسش اصلی
چه تفاوتهایی در این دو روایت وجود دارد و روایت مولوی از نظر داستان پردازی چه برتریها و یا کاستیهایی نسبت به روایت حدیقه دارد.
پرسش فرعی
چه عواملی در روایات دو گوینده بر سرعت روایت تاثیرگذار است؟
1-2.پیشینه پژوهش
پورنامداریان و بامشکی(1388)در مقالهای با عنوان«مقایسه داستانهای مشترک مثنوی و منطقالطّیر با رویکرد روایتشناسی ساختارگرا» با نشاندادن شباهتها و تفاوتهای این دو اثر، به این نتیجه رسیدهاند که مولوی بیش از عطار به شگردهای داستان پردازی توجه داشتهاست و پیرنگ قویتر است. جلیل شاکری(1386) در مقاله«مولوی و هنر داستانپردازی در مثنوی» به بررسی عناصر داستان به ویژه شخصیت پردازی در برخی داستانهای مثنوی پرداخته و به این نتیجه رسیدهاست که جذابیت این داستانها به علت انتخاب شخصیتهایی از متن جامعه و تقابل و کشمکش است. داستانهایش عبدالمجید یوسفی نیکو و حسن حیدری(1394)در مقاله «بررسی عناصر داستان اعرابی و سبوی آب در مصیبت نامه و دفتر هفتم مثنوی» قدرت خلاقیت و داستان پردازی مولوی و عطار و سرایندهای گمنام را مقایسه نموده به این نتیجه رسیده اند که در مثنوی مولوی شروع داستان به علت این که از زندگی روزمره مردم بهره گرفته، طبیعی و جذاب است و به دلیل شخصیت پردازی مناسب، و کانونی نمودن شخصیت ها به طرح دیدگاههای گوناگون پرداخته است.
1-2.روش پژوهش
این پژوهش به صورت توصیفی– تحلیلی و مقایسهای انجام گرفته و با انتخاب سه حکایت مشترک از حدیقه سنایی و مثنوی مولوی صورت میگیرد. عناصر روایت در حکایات در جداولی مقایسهای قرارداده شده و بر اساس تفاوتها و تشابهات، مورد بررسی قرارمیگیرند و در انتها نتیجه بیانمیگردد. تحلیلها بر اساس نظریه بینامتنیت و روایتشناسی ژرار ژنت انجام میشود.
2-بحث و بررسی
2-1.بحث در نظریهها
این مقاله بر اساس دو نظریه روایت شناسی و بینامتنیت انجام میگیرد، به همین جهت ابتدا باید با مفاهیم نظریات آشنا شویم.
2-1-1.روایت شناسی
قصههای کهن در طول زمان دارای روایتهای مختلفی شدهاند که در اثر دیدگاه گویندگان و فرهنگ غالب، تفاوتهایی در آنها پیدا شدهاست. بنابراین باید گفت روایت راهکاری برای برقراری ارتباط آگاهانه است«تمهیدهای بازنمایی که آگاهانه شکلمیگیرند و نیتهای ارتباطی سازندگانشان را نشانمیدهند»(کوری، 1391: 17). به این ترتیب، اختلاف روایات را باید در فرهنگ و اوضاع اجتماعی زمانه و تأثیر آن بر گویندگان جست و جو کرد. نکته مهم در روایت، توجه به کانون تمرکز است. «کانون تمرکز آن نقطهای است که رویداد اصلی و تعیینکنندهتر در همانجا رویمیدهد و بیشتر ارتباط عاطفی خواننده هم در همین نقاط پدیدمیآید»(بی نیاز، 1388: 119).
هر متن دارای ویژگی هایی است که آنرا از متن دیگر در سطوح مختلف جدا می کند. ژنت در نظریه روایتشناسی خود، با تقسیم روایت به سه سطح : نقل، داستان و روایت، وجه تمایز قصه و طرح را از دیدگاه فرمالیستهای روس مطرح میکند «منظور از نقل، ترتیب واقعی رویدادها در متن است. داستان تسلسلی است که رویدادها عملا در آن اتفاق میافتند و میتوان آنرا از متن استنباط کرد و روایت همان عمل روایتکردن است»(ایگلتون، 1368: 145).
سرعت روایت یکی از نظریههای مهم ژنت است که در تحلیل داستان نقش مهمیدارد. وقتی گوینده از گذشت سال و ماه و حتی قرنها خبرمیدهد از آنهامیگذرد، زمان به سرعت طی میشود، بدون آنکه از وقایع و حوادث که در طول این دوران رویداده سخنی به میان آید. در این حالت سرعت روایت بسیار سریع است(ر.ک: ژنت، 1997م: 109). در نظریه ژنت کاربرد عناصر مختلف داستان مانند توصیف و گفتوگو و کنش بر سرعت روایت تأثیرگذارند؛ غالباً توصیف موجب سکون و کندی روایتشده آنرا در یک نقطه متوقف میکند و در عوض کنشها سرعت را افزایشمیدهد؛ امّا گفتوگو در این میان نقطه میانی است و روایت را با زمان آن هماهنگمیکند.
2-1-2.بینامتنیت
نظریه بینامتیّت در نگاهی کلینگر، به بررسی وامگیری متون متأخر از متون متقدم یا متن زبر متن از متن زیر متن میپردازد. «نظریهپردازان مدرن، متون را خواه ادبی، خواه غیر ادبی فاقد هر گونه معنای مستقل میدانند. متون در واقع متشکل از همان چیزی است که نظریه پردازان آنرا بینامتنیت مینامند» (آلن،1385: 11). تیاس الیوت معتقد است اثر ادبی باید وابسته به آثار پیش از خود باشد، امّا با استعداد و قریحه فردی در آن تغییر ایجاد شود(سخنور،1387: 73). براین اساس مؤلف اثر تازه با دگرگونی در آثار پیشین و ایجاد خلاقیت میتواند اثر ادبی جدیدی خلقکند.ژرارژنت (1930). محور بینامتنیّت را حضور همزمان دو یا چند متن و نیز حضور بالفعل یک متن در متنی دیگر میداند و به روابط تأثیر و تأثّر متنها میپردازد (احمدی،1388: 320).در بررسی بینامتنی ساختاری، عناصر کاسته و افزوده شده در زیر متن و زبر متن بررسی و تاثیر آن در دگرگونی متن نشان داده می شود. در این راستا، حذف و اضافات بر سرعت روایت و شتاب مثبت و منفی نیز تاثیر گذارده درونمایه اثر را به سمتی که گوینده در نظر دارد متمایل می کند.
2-2.بررسی روایات
2-2-1-طرح قصه پیل و کوران
طرح، کلیّت یک اثر است که آغاز و انجام آنرا نشان میدهد. فورستر، طرح را«نقل حوادث داستان با تکیه بر موجبیّت و روابط علّت و معلول»میداند(فورستر، 1375: 112). در این قصه طرح اصلی این است که عدّهای از کوران که برای دیدن پیلی جمع شدهاند، برای شناخت ماهیّت آن اجزایش را لمسکرده، بر اساس آن، شکل پیل را نزد خود تصور میکنند؛ به همین دلیل نظر هیچکدام شبیه دیگری نیست. درونمایه این طرح، ناتوانی عقل جزئینگر در شناخت خداوند است.
2-2-1-1. روایت سنایی
مکان قصّه در حدیقهالحقیقه، شهری است که همه مردمانش کور هستد. داستان با توصیف شروع می شود و ابتداشهر و مردمانش را معرفی میکند.
بود شهری بزرگ در حد غور/ وندر آن شهر مردمان همه کور (سنایی، 1383: 70).
مکان مشخص و کنشها طبیعی است. شاه با لشگرش در دشت اتراقکرده، چند نفر برای دیدن پیل و خبربردن برای دیگران آمدهاند.در این جا شتاب داستان مثبت است؛ زیرا حرکت شاه با لشگر نمیتواند در فاصله زمانی اندک صورت بگیرد ولی این پروسه در حد یک بیت توضیح داده شده است. راوی با استفاده از شیوه حذف، آمدن مردم و شوق آنها برای دین پیل و بازگشتشان را بیان می کند، کل داستان 22 بیت است. 11 بیت به توصیف اختصاصدارد که در کندشدن روایت مؤثر است. تداوم، سرعت روایت داستان است و بیانگر سرعت و کندی داستان میباشد و رابطهی میان مدت زمان رویداد و تعداد کلمات، خطوط، ابیات و صفحاتی است که به آن بخش ارتباط دارد(ر.ک: تایسن، 1387: 372).در این حکایت،شتاب منفی بیشتر است و در نگاه کلی، تعداد ابیاتی که شتاب منفی دارد بیشتر است. در شش بیت کنشها بیان شده و تنها یک بیت گفتوگوی غیر مستقیم و چهاربیت نیز نتیجهگیری است. ابتد با توصیف شهر، پیل و مردم و سپس توصیف پیل از دیدگاه کوران. داستان دارای مقدمه است و گره افکنی نیز در همین ابتدا ایجاد شده است.«گره گشایی در حقیقت پیامد وضعیت و موقعیت پیچیده و یا نتیجۀ نهایی رشته حوادث و نتیجه آشکارشدن رازها و حل شدن سوء تفاهمهاست»(میر صادقی، 1366: 233).
کشمکشی که در این داستان وجود دارد، ذهنی و نتیجۀ کانونی شدن روایت است. هر یک از کوران از منظر خود به فیل نگریسته و دیدش با دیگران متفاوت است. سنایی با آوردن دلیلِ گردآمدن مردم و حالت آمدن آنها، تصویرآفرینی نیز کردهاست:
تا بدانند شکل و هیأت پیل/ هریکی تازیان در آن تعجیل
آمدند و به دست میسودند/ زانکه از چشم بی بصر بودند (سنایی،همان).
تا نیمههای حکایت تعلیق وجود دارد؛ زیرا تا زمانی که کوران به شهر خود بازنگشتهاند، راز پیل فاشنمیشود. بلافاصله پس از توصیف پیل در شش بیت، نتیجه از زبان راوی بیان میگردد:
هریکی دیده جزوی از اجزا/ همگان را فتاده ظنّ خطا
هیچ دل را ز کلی آگه نی/ علم با هیچ کور همره نی (سنایی، 1383 :70).
قصه سنایی نتیجه مهمی ندارد؛ او فقط میگوید دلیل این اختلاف جزئینگری است، ولی راهکاری برای عدم جزئی نگری ارائه نمیدهد و داستان را به پایان میبرد.
2-2-1-2.روایت مولوی
روایت مولوی از این حکایت تنها ده بیت است. سه بیت ابتدایی توصیف و کنش است. پنج بیت به توصیف پیل اختصاص دارد و دو بیت آخر نتیجهگیری است. مکان داستان نامشخص است؛ ولی صاحبان پیل و دلیل آوردنش به آنجا مشخص است. مولوی در یک بیت پیل، موقعیت آن را باین می کند. آوردن پیل توسط هنود، پروسه ای نسبتا طولانی در حد چند روز دارد ولی در یک بیت بیان می شود پس شتاب در اینجا مثبت است. این بخش از داستان نظر به روایت گذشته نگر دارد:
پیل اندر خانه تاریک بود/ عرضه را آورده بودندش هنود (مولوی، 1373 :236).
روایت دارای مقدمه و گرهافکنی است. مولوی توضیحمیدهد که چون نمیتوانستندپیل را ببینند به آن دست میکشیدند، ولی مشخص نیست به چه دلیل هندیانی که پیل را برای عرضه آوردهاند او را در خانه تاریک قرار دادهاند. در بیت هایی که راوی توصیف می کند، داستان حرکت ندارد و شتاب منفی است. بر خلاف روایت سنایی، مولوی گره را زود بازمیکند و به محض این که افراد بر پیل دست میکشند نظرگاه آنها را بیان باقی داستان دارای شتاب منفی است. کورها در یک زمان به اجزاء پیل دست میکشند و نظر خود را می گویند ولی تعداد ابیاتی که برای بیان این نظرها اختصاص داده شده نسبت به کلّ داستان زیاد است و شتاب داستان را کند میکند.
از نظرگه گفتشان شد مختلف/ آن یکی دالش لقب داد آن الف
در کف هر یک اگر شمعی بدی/ اختلاف از گفتشان بیرون شدی (مولوی، 1373 :352).
میکند و در نهایت نیز نتیجه را به زبان خودش میگوید.وی به انتخاب خود و بر اساس کمارزشی یا بیفایده بودن، از شیوه حذف استفاده کردهاست؛ به عبارت دیگر، گوینده مجاز است رویدادهای کم اهمیت را کنار بگذارد و گستره وسیع روایت را با ایجاز بیان کند(ر.ک: تولان، 1383: 90).نظر مولوی با سنایی متفاوت است؛ او اختلاف را در ددیگاه میداند نه جزئینگری و راهکاری هم که ارائه میدهد این است که به هر یکی شمعی داده شود تادر پرتو آن همه زوایای پیل را ببینند و اختلاف رفع شود.
3-1.جدول مقایسهای فیل و کوران
|
حدیقه سنایی |
تعداد ابیات |
مثنوی مولوی |
تعداد ابیات |
توصیف |
همه مردمان شهر کور بودند |
1 |
عرضه کردن پیل برای تماشا |
1 |
کنشها |
گذشتن شاه برشهر و خیمه زدن بر دشت |
1 |
آمدن مردم برای دیدن پیل |
1 |
توصیف |
وصف حالت کوران و آرزوی آنها برای شناخت پیل –
|
1 |
دین پیل در تاریکی ممکن نبود |
1 |
کنش |
آمدن کوران نزد پیل و دست کشیدن بر آن |
4 |
|
|
توصیف |
صورت بستن امر محال در ذهن کوران |
1 |
|
|
کنشها |
بازگشت کوران به شهر - آمدن مردم نزد آنها |
1 |
|
|
توصیف |
صفات مردم |
1 |
|
|
توصیف و کنش |
وصف پیل از زبان کوران |
7 |
وصف پیل از زبان کوران |
5 |
نتیجه |
ظن خطا به خاطر دید جزئی؛ هیچ دل از کل آگاهی ندارد.، علم با کوران همراه نیست.خلایق از خدایی آگاه نیستند. |
4
|
به خاطر اختلاف دید، گفتارشان مختلف شد. اگر شمعی در کف داشتند اختلافشان تمام میشد. |
2
|
2-2.طرح قصه پسر احول
پسری که همه چیز را دو تایی میبیند، ادعا میکند که چنین چیزی حقیقت ندارد و چشمان او درست میبیند.
2-2-2-1.روایت سنایی
کل حکایت شش بیت است که چهار بیت آن گفتار پسر احول با پدر و دو بیت هم نتیجه گیری راوی است.
پسری احول از پدر پرسید/ کای حدیث تو بسته را چو کلید
گفتی احول یکی دو بیند چون/ من نبینم از آنچه هست فزون
احول ار هیچ کژشمارستی/ بر فلک مه که دوست چارستی
پس خطا گفت هر که این گفته است/ احول ار طاق بنگرد جفت است
(سنایی،1383 :84)
چهار بیت اول تکگویی پسر است، امّا سخن پدر را هم از زبان پسر بیان میکند و گمان پسر هم به عنوان نتیجۀ تفکر او بیانمیشود. در این روایت، که گفتوگویی یک طرفه است، پایداری و ناپایداری معناندارد. در حالی که داستان از هیجان و ماجرا پدیدمیآید و لازمه حرکت تضاد و کشمکش است. اگر در سطح روایت تعادل برقرارباشد، آنچه نقلمیشود فقط گزارش است نه داستان(ر.ک: بی نیاز، 1392: 26).کشمکشی که در اینجا وجود دارد، ذهنی است و کل داستان در دست یک شخصیت است. در اصل این حکایت شامل یک گفتوگویی است که از قبل شکل گرفته و در زمان حال پسر دارد با یادآوری آن سخن، تجربه خود را بیان میکند و به نتیجه میرسد. در این حکایت هیچ کنشی وجودندارد.
چنانکه «داستان ساختاری روایی،نمایشی است که با استفاده از زبان و زاویهای روایت میشود که نویسنده بر میگزیند. واقعیتی است که دارای بدایت و نهایت است و توالی واقعیت در آن بر اساس رابطه علت و معلولی رخ میدهد و شخصیتهای متقاعد کننده در زمینهی مشخص زمان و مکان داستانی و در قالب جدال و حوادث به کنشهایی دستمیزنند که در پایان به تحوّل مطلق و غیر قابل بازگشت میانجامد»(مک کی، 1382: 32).با این وصف، در این روایت از سنایی، نمیتوان داستان کاملی را مشاهده کرد. این روایت شامل تکگویی پسر از زبان خود و زبان پدر و نتیجهگیری توسط خود اوست، بی آن که شخصیّت دیگر را در این میان ببینیم و حسکنیم. بدایت و نهایتی در آن دیده نمیشود.
2-2-2-2.روایت مولوی
در روایت مولوی این حکایت شش بیت است و دارای گفتوگو و نتیجه است. حکایت با گفتوگو شروع میشود و با توصیف و نتیجۀ راوی به پایان میرسد.با توجه به این که «مولوی تنها به نقل داستانهایی که از پیش در سنت شفاهی یا کتبی بودهاست نمیپردازد، بلکه با توجه به اهداف عرفانی خود چیزهایی از آن را برمیگزیند و شکلهای تازه بازگویی داستانی از پیش حکایت شده و معناهای روایی جدید را پدید میآورد»(پورنامداریان،بامشکی،1388: 2).
در این روایت، بر خلاف آنچه در حدیقه دیدیم، میتوانیم داستانی کامل را ببینیم که دارای گرهافکنی، گرهگشایی، کشمکش، گفتوگو و کنش و حادثه است.در نظر تودورف مفهوم داستان انتقال از حالتی پایدار به حالت پایدار دیگر است. در این میان عامل یا عواملی پایداری اولیه را بر هممیزنند و سرانجام بر اثر واکنشهایی، دوباره پایداری برقرارمیشود، امّا همسان با پایداری اولیه نیست(بالایی، 1366: 271).دراین داستان، تعادل با حادثه شکستن شیشه، برهممیخورد و تعادل بعدی متفاوت با تعادل اولیه است. پیرنگ داستان باز است و میتوان تصوّر کرد با شکستن شیشه، دیدگاه پسر دگرگون شده و متوجّه دو بینی خود شده است و در این جا تعادلی دیگر به وجودمیآید.
تفاوت این دو روایت کاملاً نشان میدهد که مولوی عناصر داستان را آگاهانه به کارگرفته و در پی ایجاد کنش در داستان و جذابکردن آن بودهاست. ویژگی کانونیشدگی در این جا کمتر است؛زیرا نظرگاه شخصیت مورد نقد قرارمیگیرد و او یکهتاز نیست.
گفت استاد احولی را کاندرآ/ رو برون آر از وثاق آن شیشه را
گفت احول زان دو شیشه من کدام/ پیش تو آرم بکن شرح تمام...
چون یکی بشکست هر دو شد ز چشم/ مرد احول گردد از میلان و خشم
خشم و شهوت مرد را احول کند/ زاستقامت روح را مبدل کند
(مولوی، 1373: 16)
3-2.جدول مقایسهای پسر احول
|
حدیقه |
تعداد ابیات |
مثنوی |
تعداد ابیات |
گفتوگو |
پرسش پسر احول از پدر و بیان گفتار او، بیان پسر از دید خود؛ |
4
|
استاد احول را فراخواند تا شیشه بیاورد. احول از او توضیح میخواهد که کدام شیشه؟ استاد میگوید یک شیشه بیشتر نیست، شاگرد اصرار میکند، استاد میگوید یکی را بشکن |
4
|
توصیف |
|
|
شیشه یکی بود چون شکست دیگر نبود |
2 |
نتیجه |
ترس شاعر از دوبین بودن مخاطب |
2 |
انسان به خاطر میلان و خشم دوبین میشود. |
|
2-2-3. طرح قصه مرد گلخوار
مردی که عادت به گل خوردن دارد برای خرید به دکانی میرود. سنگ ترازو از جنس گل است و مرد گلخوار تکه تکه از آن میخورد بی آنکه متوجهباشد، از ارزش جنسی که میخواهد بخرد کم خواهد شد و به خودش زیان میرساند.
2-2-3-1.روایت سنایی
کل حکایت 15بیت است، پنج بیت توصیف، شش بیت کنش، دو بیت سخن درونی و دو بیت نتیجۀ راوی است. کنشهای داستان شامل سنگ در ترازوگذاشتن گلخوردن مرد است.
شخصیت مرد گلخوار در ابتدا مشخص نیست، تنها او را با صفت ابله معرفی میکند و این نوع معرفی موجب گره افکنی میشود. پیش از آن نیز بقّال را در سه بیت معرفی نموده که در ادامه داستان کارکردی ندارد و تنها موجب کندی روایت در ابتدای حکایت و ایجاد تعلیق شدهاست. به همین جهت شتاب کلی داستان منفی است.
«نخستین حادثۀ مهمی که در داستان رویمیدهد حادثه محرک است که علّت اولیّه و اصلی تمام حوادث بعدی است»(مک کی، 1382: 19).حادثهای که در اینجا رخ میدهد گلخوردن مرد است که موجب عکسالعمل درونی مرد بقال شده و نتیجه داستان را رقم میزند.
گفتوگو هم تنها به شکل تکگویی درونی است و میان دو شخصیت تنها یک بار از سوی مرد گلخوار سخنی گفتهمیشود.
مرد بقال را بداد درم/ گفت شکّر بده مرا به کرم (سنایی، 1383: 411).
سرعت روایت در هنگامیکه کنشها ایجاد میشود تند است. در دو مصراع دو کنش متقابل را میبینیم:
از ترازو گلک همیدزدید / مرد بقال نرم میخندید (سنایی، 1383: 411).
بلافاصله پس از این کنشها نتیجه از زبان بقال در دو بیت بیان میشود:
گفت مسکین خبر نمیدارد/کاین زیان است و سود پندارد
هر چه گل کم کند همی زین سر / شکرش کم شود سری دیگر (سنایی، 1383: 411).
2-2-3-2. روایت مولوی
روایت مولوی از این داستان 19 بیت است. برخلاف سنایی، مقدمه و معرفی مرد بقال وجود ندارد. حکایت با کنش آغاز میشود و از ابتدا شخصیت مرد گلخوار مشخصاست. با وجود این توصیف میان داستانی موجب کندی حرکت داستان شدهاست .
پیش عطاری یکی گلخوار رفت/ تا خرد ابلوج قند خاص زفت (مولوی، 1373 :516).
شخصیت عطّار هم از ابتدا با صفات مذموم معرفی میشود. در روایت سنایی، تأکیدی بر این که سنگ ترازو از جنس گل است نشده؛ ولی در این روایت یکبار راوی و یکبار خود عطّار تاکید می کند و چون در ابتدا نیز شخصیت مرد آشکار شده، گره و تعلیق، به وجود می آید.
پس بر عطار طرار دو دل/موضع سنگ ترازو بود گل (همان).
بر اساس دیدگاه ژنت، درنگ، گسست یا وقفه وصفی در کندنمودن جریان روایت نقشدارد. به طوری که گوینده با بهکاربردن قید و صفت و درنگکردن در یک صحنه، زمانی کوتاه را در سطح گفتمان طولانیمیکند(ر.ک:ژنت، 1997م: 112).راوی این حکایت برای شخصیت ها صفاتی قائل می شود که موجب طولانی تر شدن جملات شده است.
عطّار برای مرد گلخوار توضیحی میدهد که سنگش از گل است و گلخوار هم در پاسخ او توضیح میدهد که خریدن قند ضرورت دارد. حکایت دارای تعلیق است. در میانۀ آن روایت سه بیت برون داستانی هم آوردهمیشود.
نه بیت از حکایت، گفتوگوی درونی است و شش بیت شامل کنش و دو بیت هم گفتوگوی دو شخصیت با هم. تنها دو بیت به توصیف اختصاص دارد. سرعت روایت کند تر از روایت سنایی است و وجود موقعیت های متفاوت، جذابیت آنرا بیشتر کرده است. آنچه موجب کندی روایت شدهاست چنانکه در جدول مقایسهای مشخص است، گفتوگوی دو مرد با هم و سخن درونی آنها با خود است. در روایت سنایی، درخواست شکر، بدون فاصله منجر به دست بردن به ترازو شدهاست؛ امّادر روایت مولوی، در این میان، دو گفتوگوی درونی و یک روایت برون داستانی فاصله افکندهاست.روایت برونداستانی موجب تعلیق و کندی حرکت داستان است. در این روایت، مولوی نتیجه داستان را از زبان مرد گلخوار به تفصیل در چهار بیت بیان میکند:
گر بدزدی وز گل من میبری/ رو که هم از پهلوی خود میخوری
تو همیترسی ز من لیک از خری/ من همیترسم که تو کمتر خوری... (مولوی، 1373: 517).
از دیگر دلایل کند شدن سرعت در این روایت، بسامد گفت و گوی درونی است که هم به مرد گلخوار و هم به عطار بر میگردد.
3-3. جدول مقایسهای مرد گل خوار
|
حدیقه |
تعداد ابیات |
مثنوی |
|
||
توصیف |
معرفی بقال و مال فراوان در دکان، اهل حرفه، گردن فراز، چابک در معامله، اجناس دکان |
3
|
|
|
||
کنش وتوصیف گفت و گو |
رفتن ابله برای خرید شکر ، قصد به خانهبردن شکر، درمدادن به مرد بقال |
2 |
|
|
||
کنش و توصیف
|
|
|
رفتن گلخوار پیش عطار قصد خریدن شکر |
2 |
||
گفت و گو |
|
|
عطار میگوید سنگ ترازو گل است. پذیرفتن گلخوار |
2
|
||
گفتوگوی درونی |
|
2 |
سخن گلخوار با خود
|
1
|
||
روایت بیرونی |
|
|
مثال از دلالهای که دختر زیبای حلوافروش را به شخصی معرفی میکند. |
3 |
||
گفتوگوی درونی |
|
|
سخن گلخوار با خود |
1 |
||
کنش |
دستبردن مرد به ترازو |
1 |
گلنهادن بقال در ترازو شکرشکستن برای ریختن در کفه دیگر |
2
|
||
توصیف و کنش |
نبودن سنگ ترازو دلتنگشدن و رفتن برای جستن آن |
1
|
نبودن تیشه و دیرماندن بقال و منتظرماندن مرد گلخوار روی بقال سمت دیگری بود. |
4 |
||
کنش |
سنگ در ترازوگذاشتن |
2 |
|
|
||
توصیف |
توصیف گلخواربودن مرد - جان در راه گل فدا کردن |
1 |
|
|
||
کنش |
گلدزدیدن از ترازو و خوردن- خندیدن مرد بقال |
1 |
|
|
||
گفتوگوی درونی |
سخن بقال در درون خود درباره مرد ابله |
2 |
سخن مرد بقال با خود خطاب به مرد |
4 |
||
نتیجه |
همه مردمان این چنینندکه به خود زیان میزنند. |
2 |
گول خوردن مرغ از دانه
|
1 |
||
3.نتیجه گیری
در سه حکایت مورد بحث از سنایی و مولوی با مقایسۀ سطح روایی متوجه میشویم که عناصر داستان در روایت سنایی، ناقص و کمرنگ است. حادثهای رخ نمیدهد و روایت به گزارش شبیه میشود. سنایی در روایت مرد گلخوار تا حدودی به عناصر داستان و تصویرگری توجه نشان داده، ولی درمقایسه با روایت مولوی، کمتر دیده میشود. از نظرگاه بینامتنیت، روایات مولوی نسبت به سنایی دارای افزایش و کاهش است. در روایت پیل و کوران، سنایی بیشتر جولان داده و مردان کور را نمایندگان مردم شهر دانسته که بایدبرای آنها خبر ببرند و از این جهت داستان غنیتر شده؛ امّا در روایت مولوی این اتفاق نیفتادهاست. از سوی دیگر، حقیقتمانندی روایت سنایی بیشتر است. قراردادن پیل در اتاق تاریک و عرضه کردن آن بر مردم، پسند عقل نیست. بر خلاف دو قصه دیگر، در اینجا مولوی عرصه را بر خود تنگ کرده و تعلیق و بحران ایجاد نکردهاست و نمیتوان روایت او را برتر از سنایی دانست. وی بیشترین سطح روایت را بر دوش کوران و نظرات آنان گذاشته در حالی که سنایی راوی را هم دخالت داده و توصیفات او در کندی روایت موثر است. در قصۀ پسرک احول برتری مولوی بر سنایی کاملا هویداست. روایت سنایی حادثه و کنش ندارد و تک گویی پسر احول و نتیجه گیری خود او از تک گویی است. در روایت مولوی با وجود این که حادثه نمایش داده نشده، ولی به آن اشاره شده است به طوری که خواننده می تواند آنرا در ذهن خود تصور کند. در داستان سوم نیز هر دو گوینده از عناصر داستان مانند کشمکش، گفتوگو و تعلیق استفاده کردهاند و پیرنگ هر دو روایت باز است.
در دیدگاهی کلی، باید گفت روایات سنایی بیشتر مبتنی بر نظرگاه شخصیتهاست و راوی کمتر در آن دخالت دارد؛ ولی در روایت مولوی حضور گوینده هم حس میشود. زمانی که حادثه در داستان رخ میدهد راوی است که آنرا بیان میکند و نتیجه را نشان میدهد. از نظر سرعت روایت و عوامل آنچنانکه دیدیم، در روایت مولوی به دلیل ایجاد کنش و حذف، سریعتر پیش میرود و روایت سنایی بهویژه در حکایت پسر احول، دارای سکون است. در دو حکایت دیگر نیز سنایی با کاربرد توصیف، روایت را کند نموده، ولی کندی روایتهای مولوی معلول ایجاد تعلیق و گفتوگوست.
منابع
1. آلن،گراهام(1385) بینامتنیت، ترجمه پیام یزدانجو، تهران: نشرمرکز.
2. احمدی، بابک(1388) ساختار و تاویل متن، چاپ یازدهم، تهران: نشرمرکز.
3. ایگلتون، تری(1368).پیش درآمدی بر نظریهی ادبی، چ1، تهران: نشر مرکز.
4. بالایی، کریستف(1377).پیدایش رمان فارسی، ترجمه مهوش قویمی و نسرین خطّاط، چ1، تهران: نشر معین، انجمن ایرانشناسی فرانسه و ایران.
5. بی نیاز، فتح الله(1392).درآمدی بر داستان نویسی و روایت شناسی، تهران: افراز.
6. بی نیاز، فتح الله(1388).درآمدی بر داستان نویسی و روایت شناسی، چ2، تهران: افراز.
7. تایسن، لیس(1387).نظریههای نقد ادبی معاصر، ترجمه مازیار حسن زاده و فاطمه حسینی، چ1،تهران: نگاه امروز.
8. تولان، مایکل جی،(1383).درآمدی نقّادانه- زبانشناختی بر روایت، ترجمه ابوالفضل حرّی، چ1، تهران: بنیاد سینمایی فارابی.
9. ژنت، ژرار(1997م).خطاب الروایه(بحث فی المنهج).ترجمه محمد معتصم و آخرون. الطبعه الثانیه، الرباط: المجلس الاعلی الثقافه : الهیئه العامه للمطابع الامیریه.
10. سخنور، جلال، سبزیان مرادآبادی، سعید(1387) «بینامتنیت دررمانهای پیتراکروید»،پژوهشنامۀ علوم انسانی، شماره58، صص78-65.
11. سنایى، ابو المجد مجدود بن آدم(1383).حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة، چ6، تهران: دانشگاه تهران.
12. شاکری، جلیل(1386)مولوی و هنر داستان پردازی در مثنوی، نشریه فرهنگ، ش63-64صص409-422.
13. مولوى، جلالالدین محمد بلخى(1373).مثنوى معنوى، یک جلدی،چ1، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى.
14. فورستر، ادوارد مورگان(1375).جنبههای رمان،ترجمه ابراهیم یونسی،تهران:کتابهای جیبی و امیر کبیر.
15. کوری، گریگوری(1391).روایتها و راویها، ترجمۀ محمد شهبا، چ1، تهران: مینوی خرد.
16. مک کی، رابرت(1382).داستان(ساختار سبک و اصول فیم نامه نویسی). ترجمه محمد گذرآبادی، تهران: هرمس.
17. میر صادقی،جمال(11366).ادبیات داستانی،تهران: شفا.
18. یوسفی نکو، عبدالمجید، حیدری، حسن(1394)بررسی عناصر داستان اعرابی و سبوی آب در مصیبت نامه و مثنوی و دفتر هفتم مثنوی، فصلنامه ادبیات عرفانی و اسطوره شناختی ، سال 11، ش8،صص299-327.
19.
Abstract
Past narratives and stories have, over time, found numerous narratives and, according to the viewpoint of the translator of the culture of time, they have been transformed. By examining different traditions of a story, one can be informed of the angle of view and the viewer's view. Rumi's Masnavi is a teaching text that originates from his anecdotes to previous texts. One of the many texts used by Rumi is Hadigheh al-HaghighahSanai. Because of these two books are mystical and the purpose of the plot is to teach. In this research, three common stories from these two works have been compared and based on the theory of narrative and genetic intertextuality. In this study, we concluded that the theme of the aforementioned stories is the same in both books, and there are differences in storytelling and the use of story elements. In Rumi's narrative, there is an increase and decrease in relation to the Sanayi narrative and relies more on the element of suspense and dialogue. The narrative speed in Sanayi's narratives has been reduced due to the descriptive character and less of the characters' actions to narrate the stories, so the speed of narration in Rasouli's narrative is accelerating.
Key words: Rumi's Masnavi, HadighehSanai, narrative, intertextuality, narrative
speed